دیکشنری تخصصی

combing

combing cycle

combing machine

combing oil

combing roller

combing section

combing wool

combining

combining comfortable for addition

combining for multiplication

combining tests and p values

combining volumes principle

combinor

comblainite

comblike polymer

combo layer

combust ability

<hr> معنی : محترق، احتراق پذیر، سوزا، قابل تحریک و برانگیختنی <hr> معانی دیگر : سوخت پذیر، قابل احتراق، سوختنی، پدپود، ماده ی بسیار آتشگیر (مانند بنزین)

معنی : محترق، احتراق پذیر، سوزا، قابل تحریک و برانگیختنی معانی دیگر : سوخت پذیر، قابل احتراق، سوختنی، پدپود، ماده ی بسیار آتشگیر (مانند بنزین)

combustible

combustible shale

combustile

<hr> معنی : احتراق، اشتعال، سوخت <hr> معانی دیگر : سوختن، غوغا، هیجان شدید، آشفتگی، همهمه

معنی : احتراق، اشتعال، سوخت معانی دیگر : سوختن، غوغا، هیجان شدید، آشفتگی، همهمه

combustion

combustion area

<hr> (موتورهای بنزینی و غیره) آتشخانه، محفظه ی سوخت، محفظه ی احتراق، سوختگاه، آتشدان

(موتورهای بنزینی و غیره) آتشخانه، محفظه ی سوخت، محفظه ی احتراق، سوختگاه، آتشدان

combustion chamber

combustion engine

combustion ratio

combustion surface

<hr> exposition communication and data processing، نمایشگاه بازرگانى کامپیوترهاى بزرگ در امریکا و سایر کشورها کامپیوتر : کامدکس

exposition communication and data processing، نمایشگاه بازرگانى کامپیوترهاى بزرگ در امریکا و سایر کشورها کامپیوتر : کامدکس

comdex

<hr> معنی : فرود امدن، فروکش کردن، نزول کردن، پایین رفتن <hr> معانی دیگر : (از مقام یا دارایی یا قدرت و غیره) تنزل کردن، نزول، تنزل، افول، افت، نزول کردن، پایین رفتن، تنزل رتبه ومقام

معنی : فرود امدن، فروکش کردن، نزول کردن، پایین رفتن معانی دیگر : (از مقام یا دارایی یا قدرت و غیره) تنزل کردن، نزول، تنزل، افول، افت، نزول کردن، پایین رفتن، تنزل رتبه ومقام

come down

come down gracefully

come from

<hr> 1- وارد شدن، درون رفتن 2- وارد شد (از سفر و غیره) 3- مد شدن، متداول شدن 4- (در مورد چاه نفت و غیره) آغاز به تولید کردن 5-(در مسابقه و غیره) نفر ... شدن، 6- (رادیو و مخابرات) پاسخ دادن، بیایید تو، داخل شوید، درایید

1- وارد شدن، درون رفتن 2- وارد شد (از سفر و غیره) 3- مد شدن، متداول شدن 4- (در مورد چاه نفت و غیره) آغاز به تولید کردن 5-(در مسابقه و غیره) نفر ... شدن، 6- (رادیو و مخابرات) پاسخ دادن، بیایید تو، داخل شوید، درایید

come in

come y in come y into production

come y out pull y out

comedy music

comedy of error

comendite

comensated amplifier

<hr> معنی : ستاره دنباله دار <hr> معانی دیگر : (نجوم) ستاره ی دنباله دار، استاره، ذوذنب، شهاب سنگ

معنی : ستاره دنباله دار معانی دیگر : (نجوم) ستاره ی دنباله دار، استاره، ذوذنب، شهاب سنگ

comet

cometabolism

comformity

<hr> معنی : راحت، مایه تسلی، اسایش، اسودگی، دلداری دادن، اسایش دادن، تسهیل کردن <hr> معانی دیگر : تسلی دادن، تسکین دادن، آرام بخشیدن، راحتی دادن به، آرامش دادن، راحت کردن، (مایه ی) تسلی، دلخوشی، آسایش، رفاه، وسیله ی راحتی، (جمع) تسهیلات، (حقوق) معاونت کردن، کمک کردن، یاری کردن، یاوری، معاونت (امروزه فقط به این صورت به کار می رود: کمک و معاونت and comfort aid)، روپوش تختخواب، روکش بستر، دلداری دادن به

معنی : راحت، مایه تسلی، اسایش، اسودگی، دلداری دادن، اسایش دادن، تسهیل کردن معانی دیگر : تسلی دادن، تسکین دادن، آرام بخشیدن، راحتی دادن به، آرامش دادن، راحت کردن، (مایه ی) تسلی، دلخوشی، آسایش، رفاه، وسیله ی راحتی، (جمع) تسهیلات، (حقوق) معاونت کردن، کمک کردن، یاری کردن، یاوری، معاونت (امروزه فقط به ای

comfort

comfort letter

<hr> معنی : راحت <hr> معانی دیگر : آسوده، آرامبخش، مهنا، کافی، مکفی، رضایتبخش، آسودبخش، در راحتی، در آسایش، مرفه، راضی، بی دردسر

معنی : راحت معانی دیگر : آسوده، آرامبخش، مهنا، کافی، مکفی، رضایتبخش، آسودبخش، در راحتی، در آسایش، مرفه، راضی، بی دردسر

comfortable

<hr> معنی : تسلی دهنده، راحتی بخش <hr> معانی دیگر : (شخص یا چیز) آرامبخش، راحتی آور، آسودگر، روکش (لحاف مانند) تختخواب، شال گردن (پشمی و بلند)

معنی : تسلی دهنده، راحتی بخش معانی دیگر : (شخص یا چیز) آرامبخش، راحتی آور، آسودگر، روکش (لحاف مانند) تختخواب، شال گردن (پشمی و بلند)

comforter

comfortin wear

<hr> معنی : مضحک، خنده دار، وابسته به کمدی <hr> معانی دیگر : خنده آور، با مزه، فکاهی، وابسته به نمایش کمدی، شاد نامه ای، وابسته به کارتون و مضحک قلمی، بازیگر نقش های خنده دار، لوده، دلقک، هنرپیشه کمدی، عامل خنده آور (در تئاتر و ادبیات و زندگی)، رجوع شود به: comic strip، کاریکاتور، مضحک قلمی، مجله ی فکاهی

معنی : مضحک، خنده دار، وابسته به کمدی معانی دیگر : خنده آور، با مزه، فکاهی، وابسته به نمایش کمدی، شاد نامه ای، وابسته به کارتون و مضحک قلمی، بازیگر نقش های خنده دار، لوده، دلقک، هنرپیشه کمدی، عامل خنده آور (در تئاتر و ادبیات و زندگی)، رجوع شود به: comic strip، کاریکاتور، مضحک قلمی، مجله ی فکاهی

comic

<hr> کتاب کاریکاتور، کتاب دارای کاریکاتورهایی که داستانی را شرح می دهد

کتاب کاریکاتور، کتاب دارای کاریکاتورهایی که داستانی را شرح می دهد

واژه های حرف "c" - دیکشنری تخصصی