دیکشنری تخصصی

<hr> (آنزیمی که در روده ی کوچک و مخمر و غیره یافت می شود) مالتاز، مالتاز، ماده تخمیری حل شدنی

(آنزیمی که در روده ی کوچک و مخمر و غیره یافت می شود) مالتاز، مالتاز، ماده تخمیری حل شدنی

maltase

maltese cross

malthacite

malthusian parameter

malting

maltodextrin

maltorn keyboard

maltose figure

<hr> مالت مانند، مالت دار، مالتی، سمنویی، خو گرفته به آبجو خوری

مالت مانند، مالت دار، مالتی، سمنویی، خو گرفته به آبجو خوری

malty

mamelon

mamenchisaurus

mamlahah

<hr> معنی : پستاندار <hr> معانی دیگر : پستاندار (هر یک از انواع جاندارانی که پستان مادینه های آنها غده ی شیرتراو دارد و به بچه ی خود شیر می دهند)

معنی : پستاندار معانی دیگر : پستاندار (هر یک از انواع جاندارانی که پستان مادینه های آنها غده ی شیرتراو دارد و به بچه ی خود شیر می دهند)

mammal

mammary duct

mammary duct system

mammary gland

mammary system

mammary tissue

<hr> معنی : ماموت، فیل بزرگ دوره ماقبل تاریخ <hr> معانی دیگر : (مجازی) عظیم، بسیار بزرگ، سترگ، غول پیکر، (دیرین شناسی) ماموت (نوعی فیل پشمالو و بزرگ از جنس mammuthus که اکنون منقرض شده است)، فیل بزرگ دوره ماقبل تاری

معنی : ماموت، فیل بزرگ دوره ماقبل تاریخ معانی دیگر : (مجازی) عظیم، بسیار بزرگ، سترگ، غول پیکر، (دیرین شناسی) ماموت (نوعی فیل پشمالو و بزرگ از جنس mammuthus که اکنون منقرض شده است)، فیل بزرگ دوره ماقبل تاری

mammoth

mammothite

man ade interterferance

man car

<hr> (واحد سنجش کار به ویژه در صنعت، مقدار کار یک نفر در یک ساعت) کار - ساعت، واحد زمان کار که برابر یک ساعت کار یک فرد است وبرای پرداخت مزد منظورمیشود

(واحد سنجش کار به ویژه در صنعت، مقدار کار یک نفر در یک ساعت) کار - ساعت، واحد زمان کار که برابر یک ساعت کار یک فرد است وبرای پرداخت مزد منظورمیشود

man hour

man made

man made fiber

man made noise

man of straw

man on

man pages

man rating

man shift

<hr> ورزش : یارگیرى تک به تک

man to man

man to man comparison

man week

<hr> معنی : اسب اموخته، اداره کردن، ضبط کردن، سرپرستی کردن، از پیش بردن، گرداندن، مباشرت کردن <hr> معانی دیگر : سامان گری کردن، مهارکردن، (حرکت چیزی را) کنترل کردن، واپاد کردن، (نادر) با دقت به کار بردن یا استفاده کردن، موجب شدن، ترتیب دادن، (به انجام کاری) موفق شدن، انجام دادن، از عهده برآمدن، (در اصل) اسب را آموخته کردن، (اسب را) تعلیم دادن، (با چاپلوسی یا مهارت یا زور و غیره) وادارکردن، تسلیم کردن، سر به زیر کردن، (قدیمی) رجوع شود به: manege

معنی : اسب اموخته، اداره کردن، ضبط کردن، سرپرستی کردن، از پیش بردن، گرداندن، مباشرت کردن معانی دیگر : سامان گری کردن، مهارکردن، (حرکت چیزی را) کنترل کردن، واپاد کردن، (نادر) با دقت به کار بردن یا استفاده کردن، موجب شدن، ترتیب دادن، (به انجام کاری) موفق شدن، انجام دادن، از عهده برآمدن، (در اصل) اسب ر

manage

<hr> معنی : رام، قابل اداره، کنترل پذیر <hr> معانی دیگر : اداره کردنی، قابل کنترل، مهارپذیر، قابل اداره کردن

معنی : رام، قابل اداره، کنترل پذیر معانی دیگر : اداره کردنی، قابل کنترل، مهارپذیر، قابل اداره کردن

manageable

managed cost

managed costs

<hr> معنی : ترتیب، تصدی، اداره، مدیران، مدریت، کارفرمایی <hr> معانی دیگر : مدیریت، سرپرستی، اداره (کردن)، سامان گری، مهارگری، کنترل، واپاد، کارفرما(یان)، مدیر(ان)، گردانندگان، سامان گران

معنی : ترتیب، تصدی، اداره، مدیران، مدریت، کارفرمایی معانی دیگر : مدیریت، سرپرستی، اداره (کردن)، سامان گری، مهارگری، کنترل، واپاد، کارفرما(یان)، مدیر(ان)، گردانندگان، سامان گران

واژه های حرف "m" - دیکشنری تخصصی