دیکشنری تخصصی

mid boiling point

mid ground

mid latitude

mid mean

mid ocean ridge basalt or morb or morb or basalt or emorb

mid or cimmerian or cimmerian or cimmerian or middle cimmerian

mid sagittal plane

mid section method

mid shot

mid side cut

mid weight boot

mid year population

midband

<hr> معنی : مرکز، میانه، میان، کمر، وسط، متوسط، میانی، میانه، بطرف وسط، وسطی <hr> معانی دیگر : (زمان یا فاصله یا محدوده و غیره) میان، وسط (اواسط)، عوان، میانگیر، میانین، میانگاه، کمرگاه (waist هم می گویند)، (کشتیرانی) از وسط تاکردن، دولا کردن یا شدن، (دستور زبان) واکه ی میانی، (m بزرگ - زمین شناسی) لایه ی میانی (در برابر: لایه ی زبرین upper و لایه ی زیرین lower)، رجوع شود به: middle term، در میان قرار دادن، میانه حال

معنی : مرکز، میانه، میان، کمر، وسط، متوسط، میانی، میانه، بطرف وسط، وسطی معانی دیگر : (زمان یا فاصله یا محدوده و غیره) میان، وسط (اواسط)، عوان، میانگیر، میانین، میانگاه، کمرگاه (waist هم می گویند)، (کشتیرانی) از وسط تاکردن، دولا کردن یا شدن، (دستور زبان) واکه ی میانی، (m بزرگ - زمین شناسی) لایه ی میا

middle

middle atmosphere

middle clouds

middle draw box

<hr> (در اصل) سرزمین های میان خاور نزدیک near east و خاور دور far east

(در اصل) سرزمین های میان خاور نزدیک near east و خاور دور far east

middle east

middle fraction

middle hair

middle infrared

middle jurassic

middle latitude

middle level management

middle limb

<hr> (مدیریت) مدیران میان زینه، میان داستاران، مدیریت رده ی دوم، مدیریت میانی

(مدیریت) مدیران میان زینه، میان داستاران، مدیریت رده ی دوم، مدیریت میانی

middle management

middle manager

middle marker

<hr> (از نظر سیاسی) میانه رو (نه دست راستی و نه دست چپی)، بی طرف

(از نظر سیاسی) میانه رو (نه دست راستی و نه دست چپی)، بی طرف

middle of the road

middle ordinate

middle plane

middle point

middle section

middle size project

middle stadia

middle strip

middle surface

<hr> قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند

قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند

middle term

middle triassic

<hr> معنی : دلال، واسطه، نفر وسط صف، ادم میانه رو <hr> معانی دیگر : کارچاق کن، میان دار، داستار، معتدل

معنی : دلال، واسطه، نفر وسط صف، ادم میانه رو معانی دیگر : کارچاق کن، میان دار، داستار، معتدل

middleman

middleware

<hr> معنی : وسط، جمله مشترک، اجناس مختلف از درجه متوسط، وسط، متوسط، میان <hr> معانی دیگر : میانه، عادی، معمولی، نسبتا، تااندازه ای، به حد متوسط، نامرغوب، درجه دو، بی تعریف، (گوشت خوک) میان شانه ها و کپل، گوشت کمر، گوشت دنده، (جمع) کالای جنس متوسط یا نامرغوب (به ویژه فرآورده ی نفتی و گوشتی)، (جمع) بلغور (که با کاه می آمیزند و به دام می دهند)، میان حال، بینابین، بصورت جمع اجناس مختلف ازدرجه متوسط

معنی : وسط، جمله مشترک، اجناس مختلف از درجه متوسط، وسط، متوسط، میان معانی دیگر : میانه، عادی، معمولی، نسبتا، تااندازه ای، به حد متوسط، نامرغوب، درجه دو، بی تعریف، (گوشت خوک) میان شانه ها و کپل، گوشت کمر، گوشت دنده، (جمع) کالای جنس متوسط یا نامرغوب (به ویژه فرآورده ی نفتی و گوشتی)، (جمع) بلغور (که با

middling

<hr> بطور میانه، بطور متوسط

بطور میانه، بطور متوسط

middlingly

middlings

<hr> معنی : کودن، ریزه <hr> معانی دیگر : ریزاندام، کوچولو موچولو، آدم بسیار ریزاندام، گورزاد، کوتوله، ادم بسیار قد کوتاه

معنی : کودن، ریزه معانی دیگر : ریزاندام، کوچولو موچولو، آدم بسیار ریزاندام، گورزاد، کوتوله، ادم بسیار قد کوتاه

midget

midgrey

<hr> معنی : پیراهن زنانه با دامن متوسط <hr> معانی دیگر : جنوب فرانسه، پیشوند: تا بین زانو و مچ پا

معنی : پیراهن زنانه با دامن متوسط معانی دیگر : جنوب فرانسه، پیشوند: تا بین زانو و مچ پا

واژه های حرف "m" - دیکشنری تخصصی