دیکشنری تخصصی

<hr> معنی : نشریه دورهای، مجله یا نشریه، نوبتی، دورهای، گاهنامه <hr> معانی دیگر : وابسته به ماهنامه (و فصلنامه و غیره)، (علمی و پژوهشی) هفته نامه، ماهنامه، فصلنامه، مجله

معنی : نشریه دورهای، مجله یا نشریه، نوبتی، دورهای، گاهنامه معانی دیگر : وابسته به ماهنامه (و فصلنامه و غیره)، (علمی و پژوهشی) هفته نامه، ماهنامه، فصلنامه، مجله

periodical

<hr> معنی : دوره، تناوب، نوبت، دوری، حالت تناوبی <hr> معانی دیگر : دوره ای بودن، دورگی، (برق) فرکانس، بسامد

معنی : دوره، تناوب، نوبت، دوری، حالت تناوبی معانی دیگر : دوره ای بودن، دورگی، (برق) فرکانس، بسامد

periodicity

periodicity of a function

periodogram

periodogram analysis

periodontal ligament

periodontium

periority rules

<hr> (جانور شناسی) پیرا کجی،پیرا صدف

(جانور شناسی) پیرا کجی،پیرا صدف

periostracum

<hr> معنی : خارجی، پیرامونی، جنبی، دورهای، ثانوی، وابسته به محیط <hr> معانی دیگر : برونی، غیر مرکزی، جلدی، وابسته به سطح بدن، فرعی، پهلویی، وابسته به پیرامون، محیطی

معنی : خارجی، پیرامونی، جنبی، دورهای، ثانوی، وابسته به محیط معانی دیگر : برونی، غیر مرکزی، جلدی، وابسته به سطح بدن، فرعی، پهلویی، وابسته به پیرامون، محیطی

peripheral

peripheral control unit

peripheral controller

peripheral counter

peripheral device

peripheral discharge

peripheral driver

peripheral equipment

peripheral equipment operator

peripheral fault or fault or fault

peripheral faults

peripheral moraine

peripheral or incidental transactions

peripheral processor

peripheral rim

peripheral sink

peripheral slots

peripheral speed

peripheral stream

peripheral velocity

<hr> دید جنبی، دید پیرامون

peripheral vision

peripheral weir

<hr> کامپیوتر : دستگاههاى جانبى

کامپیوتر : دستگاههاى جانبى

peripherals

peripheric

<hr> معنی : پیرامون، دوره، محیط، حدود، جنب، سطح بدن <hr> معانی دیگر : مرز، حد، کران، حاشیه، سطح خارجی، برونه، رویه، حول و حوش، اطراف، جوانب، کناره، حوالی، محیط (perimeter هم می گویند)، چنبر

معنی : پیرامون، دوره، محیط، حدود، جنب، سطح بدن معانی دیگر : مرز، حد، کران، حاشیه، سطح خارجی، برونه، رویه، حول و حوش، اطراف، جوانب، کناره، حوالی، محیط (perimeter هم می گویند)، چنبر

periphery

periphery of a circle

peripolar space or peripolar or peripolar

periproct or periproctal or periproctal

<hr> معنی : پریسکوپ، پیرامون بین <hr> معانی دیگر : (در زیر دریایی و غیره) پریسکوپ، پیرانما، دوربین زیر دریایی مخصوص مشاهده اشیاء روی سطح اب

معنی : پریسکوپ، پیرامون بین معانی دیگر : (در زیر دریایی و غیره) پریسکوپ، پیرانما، دوربین زیر دریایی مخصوص مشاهده اشیاء روی سطح اب

periscope

periscopic finder

<hr> معنی : زود گذر، فانی، فناپذیر، نابود شدنی، هلاک شدنی، کالای فاسد شونده <hr> معانی دیگر : (به ویژه خوراک) فاسد شدنی، زود میر، گذرا، ناپایدار، ناپایا، کالای فاسد شدنی

معنی : زود گذر، فانی، فناپذیر، نابود شدنی، هلاک شدنی، کالای فاسد شونده معانی دیگر : (به ویژه خوراک) فاسد شدنی، زود میر، گذرا، ناپایدار، ناپایا، کالای فاسد شدنی

perishable

perisome or perisoma or perisoma

peristomice

peristomie or peristome or peristome

<hr> (معماری)، ردیف ستون ها، ردیف ستون های اطراف ایوان یا حیاط

(معماری)، ردیف ستون ها، ردیف ستون های اطراف ایوان یا حیاط

peristyle

perite

<hr> معنی : صفاق، برون شامه رودهها <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی) روده بند، اندرونه پوش

معنی : صفاق، برون شامه رودهها معانی دیگر : (کالبد شناسی) روده بند، اندرونه پوش

واژه های حرف "p" - دیکشنری تخصصی