دیکشنری تخصصی

tar sand

tarakama

taramellite

taramite or aluminotaramite or aluminotaramite

taranakite

tarapacaite

tarbur formation or tarbur or tarbur

tarbuttite or salmoite or salmoite

tare wieght

tared bobbin

<hr> معنی : سامان، هدف، نشان، شبح، آماج، نشانگاه، تیر نشانه، هدفگرا، هدف گیری کردن <hr> معانی دیگر : برجاس، نشانه، آماجگاه، آماج کردن، به صورت هدف درآوردن

معنی : سامان، هدف، نشان، شبح، آماج، نشانگاه، تیر نشانه، هدفگرا، هدف گیری کردن معانی دیگر : برجاس، نشانه، آماجگاه، آماج کردن، به صورت هدف درآوردن

target

target acquistion

target cost

target coverage

target depth

target disk

target drone

target fade

target identification

target language

target market

target mean strength

target noise

target output

target population

target program

target rod

target set

target signal

<hr> معنی : تعرفه، تعرفه گمرگی، تعرفهبندی کردن <hr> معانی دیگر : تعرفه ی گمرکی، مالیات (بر صادرات و واردات)، فهرست قیمت ها، فهرست نرخ ها، جدول تعرفه های گمرکی، گمرکی، (از ریشه ی عربی)، (عامیانه) صورتحساب، بلیط، کرایه ی مسافرت، (واردات و صادرات) مالیات بستن، جدول تعرفه ی گمرکی درست کردن، (از روی جدول یا فهرست) قیمت گذاری کردن

معنی : تعرفه، تعرفه گمرگی، تعرفهبندی کردن معانی دیگر : تعرفه ی گمرکی، مالیات (بر صادرات و واردات)، فهرست قیمت ها، فهرست نرخ ها، جدول تعرفه های گمرکی، گمرکی، (از ریشه ی عربی)، (عامیانه) صورتحساب، بلیط، کرایه ی مسافرت، (واردات و صادرات) مالیات بستن، جدول تعرفه ی گمرکی درست کردن، (از روی جدول یا فهرست)

tariff

tarkianite

<hr> معنی : جاده اسفالته دارای سنگفرش <hr> معانی دیگر : tarmacadam جاده اسفالته دارای سنگفرش

معنی : جاده اسفالته دارای سنگفرش معانی دیگر : tarmacadam جاده اسفالته دارای سنگفرش

tarmacadam

<hr> معنی : دریاچه عمیق و کوچک کوهستانی <hr> معانی دیگر : گواب، آبگیر، دریاچه ی تشتکی

معنی : دریاچه عمیق و کوچک کوهستانی معانی دیگر : گواب، آبگیر، دریاچه ی تشتکی

tarn

<hr> معنی : تیره کردن، لکه دار کردن، کدر کردن <hr> معانی دیگر : (سطح فلز - در اثر مجاورت با هوا و غیره) کدر کردن یا شدن، از جلا افتادن، سیاه شدن، (خاطره یا شهرت و غیره) لکه دار کردن یا شدن، مکدر شدن یا کردن، خدشه دار کردن، کدر شدگی، ماتی، سیاه شدگی

معنی : تیره کردن، لکه دار کردن، کدر کردن معانی دیگر : (سطح فلز - در اثر مجاورت با هوا و غیره) کدر کردن یا شدن، از جلا افتادن، سیاه شدن، (خاطره یا شهرت و غیره) لکه دار کردن یا شدن، مکدر شدن یا کردن، خدشه دار کردن، کدر شدگی، ماتی، سیاه شدگی

tarnish

tarnishing

<hr> معنی : پارچه کرباسی قیراندود وعایق اب، با تارپولین پوشاندن <hr> معانی دیگر : (پارچه ی ضخیم و پادآب) برزنت، کرباس قیر اندود یا موم اندود، مشما

معنی : پارچه کرباسی قیراندود وعایق اب، با تارپولین پوشاندن معانی دیگر : (پارچه ی ضخیم و پادآب) برزنت، کرباس قیر اندود یا موم اندود، مشما

tarpaulin

tarred rigging

tarry tips

<hr> معنی : قوزک پا، استخوان قوزک پا <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانور شناسی) استخوان مچ پا، قوزک، رجوع شود به: tarsometatarsus، شهر باستانی طرسوس (در جنوب ترکیه)، ساق پای مره

معنی : قوزک پا، استخوان قوزک پا معانی دیگر : (کالبد شناسی - جانور شناسی) استخوان مچ پا، قوزک، رجوع شود به: tarsometatarsus، شهر باستانی طرسوس (در جنوب ترکیه)، ساق پای مره

tarsus

<hr> معنی : پارچه پیچازی، یکجور پارچه پشمی شطرنجی <hr> معانی دیگر : (پارچه ی اسکاتلندی پشمی و نقش پیچازی) تارتان، پارچه ی شطرنجی، پارچه ی پیچازی، طرح پیچازی، طرح تارتان، (کشتی یک دکله ی دریای مدیترانه) طراده، تارتان

معنی : پارچه پیچازی، یکجور پارچه پشمی شطرنجی معانی دیگر : (پارچه ی اسکاتلندی پشمی و نقش پیچازی) تارتان، پارچه ی شطرنجی، پارچه ی پیچازی، طرح پیچازی، طرح تارتان، (کشتی یک دکله ی دریای مدیترانه) طراده، تارتان

tartan

<hr> معنی : رسوب، ته نشین، درده، تاتار، باره دندان، تاتاری <hr> معانی دیگر : جوهر ترشی، جوهر آب انگور، تارتار، (دندان و غیره) جرم (calculus هم می گویند)، (از ریشه ی فارسی)، تاتار (tatar هم می نویسند)، وابسته به تاتارها، (معمولا t کوچک) آدم زود خشم، ناتو، خشن، زبان تاتاری

معنی : رسوب، ته نشین، درده، تاتار، باره دندان، تاتاری معانی دیگر : جوهر ترشی، جوهر آب انگور، تارتار، (دندان و غیره) جرم (calculus هم می گویند)، (از ریشه ی فارسی)، تاتار (tatar هم می نویسند)، وابسته به تاتارها، (معمولا t کوچک) آدم زود خشم، ناتو، خشن، زبان تاتاری

tartar

tartar acid

<hr> (داروسازی) تارتارات پتاسیم و آنتیموان (k(sbo)c4h4o6(1/2)h2o که عرق آور و خلط آور است)، انتیمون مقی

(داروسازی) تارتارات پتاسیم و آنتیموان (k(sbo)c4h4o6(1/2)h2o که عرق آور و خلط آور است)، انتیمون مقی

tartar emetic

<hr> (شیمی) اسید تارتاریک (اسید بی رنگ و بلورین: hooc(choh)2cooh که در برخی میوه ها و بافت های گیاهی یافت می شود)، جوهر درد، جوهر ترش، جوش ترش

(شیمی) اسید تارتاریک (اسید بی رنگ و بلورین: hooc(choh)2cooh که در برخی میوه ها و بافت های گیاهی یافت می شود)، جوهر درد، جوهر ترش، جوش ترش

واژه های حرف "t" - دیکشنری تخصصی