انگلیسی به فارسی

<hr> معنی : منزل، مسکن، سکنی، بودگاه، بودباش، مقر، رحل اقامت افکندن <hr> معانی دیگر : منزلگاه، کاشانه، خانه، محل اقامت، دوران اقامت، زمان گذشته و اسم مفعول فعل: abide، اشاره کردن، پیشگویی کردن

معنی : منزل، مسکن، سکنی، بودگاه، بودباش، مقر، رحل اقامت افکندن معانی دیگر : منزلگاه، کاشانه، خانه، محل اقامت، دوران اقامت، زمان گذشته و اسم مفعول فعل: abide، اشاره کردن، پیشگویی کردن

abode

abodement

abodes

aboding

abody

abogado

abogados

abohm

abohms

aboideau

aboideaux

aboil

aboiteau

aboiteaus

abolete

<hr> معنی : منسوخ کردن، از میان بردن، بر انداختن، موقوف کردن <hr> معانی دیگر : فسخ کردن، ملغی کردن، لغو کردن، منسو&nbsp; کردن

معنی : منسوخ کردن، از میان بردن، بر انداختن، موقوف کردن معانی دیگر : فسخ کردن، ملغی کردن، لغو کردن، منسو کردن

abolish

<hr> برانداختنی، منسو&nbsp;کردنی، نس&nbsp;پذیر، موقوف شدنی

برانداختنی، منسو کردنی، نس پذیر، موقوف شدنی

abolishable

<hr> معنی : منسوخ <hr> معانی دیگر : برانداخته، منسو، ازمیان برده، ازمیان رفته، موقوف

معنی : منسوخ معانی دیگر : برانداخته، منسو، ازمیان برده، ازمیان رفته، موقوف

abolished

abolisher

abolishers

abolishes

abolishing

abolishment

abolishments

<hr> معنی : لغو، محو، فسخ، برانداختگی، الغا مجازات <hr> معانی دیگر : برچیدن، الغا، ملغی سازی، براندازی، از میان برداری

معنی : لغو، محو، فسخ، برانداختگی، الغا مجازات معانی دیگر : برچیدن، الغا، ملغی سازی، براندازی، از میان برداری

abolition

abolitionary

<hr> معنی : مخالفت با بردگی <hr> معانی دیگر : مخالفت با بردگی

معنی : مخالفت با بردگی معانی دیگر : مخالفت با بردگی

abolitionism

<hr> (گاهی c بزرگ) طرف دار الغای بردگی، طرفداربرانداختن، اصول بردگی

(گاهی c بزرگ) طرف دار الغای بردگی، طرفداربرانداختن، اصول بردگی

abolitionist

abolitionists

abolitionize

abolitionized

abolitionizing

abolla

abollae

aboma

abomasa

<hr> (چهارمین حفره ی معده ی حیوانات نشخوار کننده) شیردان، شیردادن

(چهارمین حفره ی معده ی حیوانات نشخوار کننده) شیردان، شیردادن

abomasum

abomasus

abomasusi

abominability

<hr> معنی : زشت، مکروه، ناپسند، منفور، خبیی <hr> معانی دیگر : نفرت انگیز، کریه، مشمئز کننده، چندش آور، بسیار ناخوش آیند، بسیار بد، مزخرف، بیزار کننده و چرند

معنی : زشت، مکروه، ناپسند، منفور، خبیی معانی دیگر : نفرت انگیز، کریه، مشمئز کننده، چندش آور، بسیار ناخوش آیند، بسیار بد، مزخرف، بیزار کننده و چرند

abominable

<hr> (طبق روایات اثبات نشده) موجود آدم نما و پشمالویی که در کوه های هیمالیا زندگی می کند، غول برفی

(طبق روایات اثبات نشده) موجود آدم نما و پشمالویی که در کوه های هیمالیا زندگی می کند، غول برفی

abominable snowman

abominableness

abominably

<hr> معنی : تنفر داشتن، ناپسند شمردن، مکروه دانستن، نفرت کردن <hr> معانی دیگر : (بسیار) متنفر بودن از، انزجار داشتن، مشمئز شدن، بد آمدن، بیزار بودن

معنی : تنفر داشتن، ناپسند شمردن، مکروه دانستن، نفرت کردن معانی دیگر : (بسیار) متنفر بودن از، انزجار داشتن، مشمئز شدن، بد آمدن، بیزار بودن

واژه های حرف "a" - انگلیسی به فارسی