انگلیسی به فارسی

affination

<hr> منسوب سببی، خویشاوند سببی، خویشاوند از راه ازدواج، (ریاضی) آفین، مستوی، نسبت سلبی، نسبت ازدواجی

منسوب سببی، خویشاوند سببی، خویشاوند از راه ازدواج، (ریاضی) آفین، مستوی، نسبت سلبی، نسبت ازدواجی

affine

affine transformation

<hr> پیوسته، وابسته، همبسته، خویشاوند، منسوب، مربوط

پیوسته، وابسته، همبسته، خویشاوند، منسوب، مربوط

affined

affines

affing

affinitative

affinite

affinition

affinitive

<hr> معنی : نزدیکی، پیوستگی، وابستگی، قوم و خویش سببی <hr> معانی دیگر : رابطه ی نزدیک، همبستگی، قرابت، خویشی، شباهت، مشابهت، آونجیدگی (از نظر ساختمان یا نسبت)، میل طبیعی، وجه اشتراک، جاذبه ی متقابل، علاقه ی دو طرفه، کشش، جاذبه ی جنسی، راه داشتن دل به دل، خویشاوندی سببی (در مقابل نسبی)، خویشاوندی (از طریق ازدواج)

معنی : نزدیکی، پیوستگی، وابستگی، قوم و خویش سببی معانی دیگر : رابطه ی نزدیک، همبستگی، قرابت، خویشی، شباهت، مشابهت، آونجیدگی (از نظر ساختمان یا نسبت)، میل طبیعی، وجه اشتراک، جاذبه ی متقابل، علاقه ی دو طرفه، کشش، جاذبه ی جنسی، راه داشتن دل به دل، خویشاوندی سببی (در مقابل نسبی)، خویشاوندی (از طریق ازدو

affinity

<hr> معنی : تصدیق کردن، شهادت دادن، بطور قطع گفتن، اظهار کردن، اثبات کردن، تصریح کردن <hr> معانی دیگر : اذعان کردن (در مقابل: انکار کردن denyto)، به طور قطع گفتن، تاکید کردن، قانونی کردن، تصویب کردن، تایید کردن

معنی : تصدیق کردن، شهادت دادن، بطور قطع گفتن، اظهار کردن، اثبات کردن، تصریح کردن معانی دیگر : اذعان کردن (در مقابل: انکار کردن denyto)، به طور قطع گفتن، تاکید کردن، قانونی کردن، تصویب کردن، تایید کردن

affirm

affirmable

<hr> تصریح، اذعان، اعتراف، تاکید، اظهار قطعی، اظهارسخنی بقیدراستی وقطعیت بی انکه سوگندی بخورند

تصریح، اذعان، اعتراف، تاکید، اظهار قطعی، اظهارسخنی بقیدراستی وقطعیت بی انکه سوگندی بخورند

affirmance

affirmant

<hr> معنی : تاکید، تصدیق، اثبات، تصریح، اظهار قطعی <hr> معانی دیگر : اذعان، اعتراف، اعلامیه ی رسمی، تصدیقنامه، اعترافنامه، تاکیدیه

معنی : تاکید، تصدیق، اثبات، تصریح، اظهار قطعی معانی دیگر : اذعان، اعتراف، اعلامیه ی رسمی، تصدیقنامه، اعترافنامه، تاکیدیه

affirmation

affirmations

<hr> معنی : عبارت مثبت، مثبت، تصدیق آمیز، اظهار مثبت <hr> معانی دیگر : خوش بین، امیدوار، (منطق) تصدیق، آری، بلی (بیشتر در مخابرات)، واژه ای که توافق را می رساند (مثل: آری)، واژه ی مثبت، تصدیق امیز

معنی : عبارت مثبت، مثبت، تصدیق آمیز، اظهار مثبت معانی دیگر : خوش بین، امیدوار، (منطق) تصدیق، آری، بلی (بیشتر در مخابرات)، واژه ای که توافق را می رساند (مثل: آری)، واژه ی مثبت، تصدیق امیز

affirmative

<hr> (امریکا) سیاست جبران بی عدالتی های گذشته نسبت به اقلیت ها (به ویژه سیاهان)

(امریکا) سیاست جبران بی عدالتی های گذشته نسبت به اقلیت ها (به ویژه سیاهان)

affirmative action

affirmative pleading

affirmatively

affirmativeness

affirmatives

affirmed

affirmer

affirming

affirmly

affirms

<hr> معنی : ضمیمه کردن، پیوستن، اضافه نمودن، چسبانیدن <hr> معانی دیگر : چسباندن، الصاق کردن، دوختن به، الحاق کردن، در آخر کتاب آوردن، موشح کردن، توشیح کردن، چیز الصاق یا ضمیمه شده، (زبان شناسی - پیشوند و پسوند که به واژه چسبیده و معنی آن را عوض می کند) وند

معنی : ضمیمه کردن، پیوستن، اضافه نمودن، چسبانیدن معانی دیگر : چسباندن، الصاق کردن، دوختن به، الحاق کردن، در آخر کتاب آوردن، موشح کردن، توشیح کردن، چیز الصاق یا ضمیمه شده، (زبان شناسی - پیشوند و پسوند که به واژه چسبیده و معنی آن را عوض می کند) وند

affix

affixable

affixal

<hr> چسبش، الصاق، چسباندن

affixation

<hr> پیوستن، ضمیمه کردن، اضافه نمودن، چسبانیدن

پیوستن، ضمیمه کردن، اضافه نمودن، چسبانیدن

affixed

affixer

affixers

affixes

affixial

affixment

affixt

<hr> چسباندن، الصاق، افزایش، افزودگی

چسباندن، الصاق، افزایش، افزودگی

affixture

afflate

afflated

afflation

<hr> معنی : الهام، وزش، وحی الهی <hr> معانی دیگر : (بیشتر در مورد شعرا و هنرمندان) الهام، وحی

معنی : الهام، وزش، وحی الهی معانی دیگر : (بیشتر در مورد شعرا و هنرمندان) الهام، وحی

afflatus

afflatuses

<hr> معنی : رنجور کردن، ازردن، پریشان کردن <hr> معانی دیگر : آزردن، مبتلا کردن، مصیبت زده کردن، دچار کردن، دامنگیر کردن

معنی : رنجور کردن، ازردن، پریشان کردن معانی دیگر : آزردن، مبتلا کردن، مصیبت زده کردن، دچار کردن، دامنگیر کردن

afflict

<hr> پریشان، مصیبت زده، محنت زده، غمزده، غمدیده، غمخور، دچار، مبتلا

پریشان، مصیبت زده، محنت زده، غمزده، غمدیده، غمخور، دچار، مبتلا

واژه های حرف "a" - انگلیسی به فارسی