انگلیسی به فارسی

<hr> معنی : حرامزادگی <hr> معانی دیگر : ناپاکزادگی، نامشروع بودن

معنی : حرامزادگی معانی دیگر : ناپاکزادگی، نامشروع بودن

bastardy

bastardy proceeding

<hr> معنی : کوک موقتی، شلاق زدن، چرب کردن، نم زدن <hr> معانی دیگر : (دوزندگی) کوک زدن، درشت و بطور موقت دوختن، بخیه ی درشت زدن، شلال کردن، کره ی آب کرده یا آب گوشت را روی گوشت در حال بریان شدن ریختن (تا آبدار و نرم شود)، چرب کردن (گوشت روی آتش)، مورد حمله ی لفظی قرار دادن، سخت تاختن بر، کتک مفصل زدن، چوب زدن، تنبیه بدنی کردن، چرب کردن گوشت کباب، زخم زبان زدن، کوک موقتی بلباس

معنی : کوک موقتی، شلاق زدن، چرب کردن، نم زدن معانی دیگر : (دوزندگی) کوک زدن، درشت و بطور موقت دوختن، بخیه ی درشت زدن، شلال کردن، کره ی آب کرده یا آب گوشت را روی گوشت در حال بریان شدن ریختن (تا آبدار و نرم شود)، چرب کردن (گوشت روی آتش)، مورد حمله ی لفظی قرار دادن، سخت تاختن بر، کتک مفصل زدن، چوب زدن،

baste

basted

basten

baster

basters

bastes

basti

bastian

bastide

<hr> قلعه برجوبارودار، دژ

bastille

bastille or bastile

bastilles

bastillion

bastiment

<hr> فلکه، چوب فلک، فلک کردن، چوب زدن

فلکه، چوب فلک، فلک کردن، چوب زدن

bastinade

bastinaded

bastinades

bastinading

<hr> معنی : چوب و فلک، چوب زدن <hr> معانی دیگر : فلک کردن، چوب به کف پا زدن

معنی : چوب و فلک، چوب زدن معانی دیگر : فلک کردن، چوب به کف پا زدن

bastinado

bastinadoed

bastinadoes

<hr> معنی : کوک، تنبیه باشلاق، چرب گوشت، نخ کوک <hr> معانی دیگر : (دوزندگی) کوک زنی، نخ کوک زنی، چرب کردن گوشت، ن&nbsp;کوک

معنی : کوک، تنبیه باشلاق، چرب گوشت، نخ کوک معانی دیگر : (دوزندگی) کوک زنی، نخ کوک زنی، چرب کردن گوشت، ن کوک

basting

bastings

<hr> معنی : سنگر و استحکامات، باستیون <hr> معانی دیگر : (مجازی) تکیه گاه، دژ، قلعه، ارگ

معنی : سنگر و استحکامات، باستیون معانی دیگر : (مجازی) تکیه گاه، دژ، قلعه، ارگ

bastion

bastionary

bastioned

bastionet

bastite

bastnasite

basto

baston

bastonet

bastonite

basts

basuco

basural

basurale

basuto

basutoland

basyl

<hr> معنی : خشت، خفاش، چوب، چوگان، چماق، شبکور، شب پره، عصا، گل اماده برای کوزهگری، لعاب مخصوص ظروف سفالی، چوگاندار، نیمهیاپارهاجر، ضربت، بال بال زدن، چشمک زدن، مژگان راتکان دادن، چوگان زدن <hr> معانی دیگر : (بیس بال و کریکت و غیره) چوگان، به نوبت چوگان زدن، (با چوب یا چماق) زدن، کوفتن، کتک زدن، چوب دستی، باهو، کدنگ، کوتنگ، کدین، کدینه، (پینگ پنگ و اسکواش و غیره) راکت، نوبت چوگان زنی، (انگلیس) چوگاندار (در بازی کریکت)، (معمولا جمع) پنبه ی فشرده، پنبه ی لایی (batt هم می نویسند)، (اسبدوانی) تازیانه، شلاق سوارکاری، (عامیانه) ضربه، برخورد، (خودمانی) جلسه ی مشروبخواری، (انگلیس - عامیانه) گام تند، شتاب، (سفالگری) قالب گچی، (جانور شناسی) خفاش (راسته ی chiroptera)، (عامیانه) چشمک زدن، چشم را باز و بسته کردن، چوکان زدن

معنی : خشت، خفاش، چوب، چوگان، چماق، شبکور، شب پره، عصا، گل اماده برای کوزهگری، لعاب مخصوص ظروف سفالی، چوگاندار، نیمهیاپارهاجر، ضربت، بال بال زدن، چشمک زدن، مژگان راتکان دادن، چوگان زدن معانی دیگر : (بیس بال و کریکت و غیره) چوگان، به نوبت چوگان زدن، (با چوب یا چماق) زدن، کوفتن، کتک زدن، چوب دستی، باه

واژه های حرف "b" - انگلیسی به فارسی