انگلیسی به فارسی

<hr> ورزش : بازیگر انتهاى زمین

ورزش : بازیگر انتهاى زمین

baseliner

basella

basellaceae

basellaceous

<hr> ازروی پستی، بافرومایگی

ازروی پستی، بافرومایگی

basely

<hr> بی پایه، بی اساس، بی ماخذ، بی جا، (بیس بال) هر یک از سه زمین پاسدار (infielder)

بی پایه، بی اساس، بی ماخذ، بی جا، (بیس بال) هر یک از سه زمین پاسدار (infielder)

baseman

basemen

<hr> معنی : زیر زمین، سرداب، سردابه، طبقه زیر، بن <hr> معانی دیگر : (بیس بال) هر یک از سه زمین پاسدار (infielder)، طبقه ای از ساختمان که کلا یا بخشی از آن زیر زمین است

معنی : زیر زمین، سرداب، سردابه، طبقه زیر، بن معانی دیگر : (بیس بال) هر یک از سه زمین پاسدار (infielder)، طبقه ای از ساختمان که کلا یا بخشی از آن زیر زمین است

basement

basements

basementward

basename

basenet

<hr> زیر زمین، سرداب، طبقه ای از ساختمان که کلا یا بخشی از آن زیر زمین است، سگ باسنجی (سگ کوچک افریقایی که پشم نرم قهوه ای دارد)

زیر زمین، سرداب، طبقه ای از ساختمان که کلا یا بخشی از آن زیر زمین است، سگ باسنجی (سگ کوچک افریقایی که پشم نرم قهوه ای دارد)

basenji

basenjis

<hr> علوم مهندسى : پایه فولادى پیش ساخته چدنى که به عنوان فونداسیون براى یک موتور به کار مى رود

علوم مهندسى : پایه فولادى پیش ساخته چدنى که به عنوان فونداسیون براى یک موتور به کار مى رود

baseplate

baseplug

basepoint

baser

baserunning

<hr> معنی : مبادی <hr> معانی دیگر : سگ باسنجی (سگ کوچک افریقایی که پشم نرم قهوه ای دارد)، جمع اسم: base

معنی : مبادی معانی دیگر : سگ باسنجی (سگ کوچک افریقایی که پشم نرم قهوه ای دارد)، جمع اسم: base

bases

basest

<hr> معنی : دست پاچه نمودن، ترساندن، ترسیدن، بر هم زدن، شرمنده شدن <hr> معانی دیگر : جمع اسم: basis، (عامیانه) محکم زدن، در هم کوفتن، کوفتن، (با حرف یا ضربه) حمله ور شدن، تاختن بر، (عامیانه) ضربه ی شدید، ضرب و شتم، (خودمانی) مهمانی باشکوه، سور، عیش و نوش، خجلت

معنی : دست پاچه نمودن، ترساندن، ترسیدن، بر هم زدن، شرمنده شدن معانی دیگر : جمع اسم: basis، (عامیانه) محکم زدن، در هم کوفتن، کوفتن، (با حرف یا ضربه) حمله ور شدن، تاختن بر، (عامیانه) ضربه ی شدید، ضرب و شتم، (خودمانی) مهمانی باشکوه، سور، عیش و نوش، خجلت

bash

bashalick

bashara

<hr> معنی : نجیب زاده، پاشا <hr> معانی دیگر : سخت زدن، خرد کردن (اشخاص یا اشیا)، صدمه زدن، رجوع شود به: pasha، اصیل

معنی : نجیب زاده، پاشا معانی دیگر : سخت زدن، خرد کردن (اشخاص یا اشیا)، صدمه زدن، رجوع شود به: pasha، اصیل

bashaw

bashawism

bashaws

bashawship

bashed

basher

bashers

bashes

<hr> معنی : فروتن، خاضع، خجول، کمرو، محجوب، خجالتی، خجالت کش، ترسو، فای <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: pasha، آرزمگین

معنی : فروتن، خاضع، خجول، کمرو، محجوب، خجالتی، خجالت کش، ترسو، فای معانی دیگر : رجوع شود به: pasha، آرزمگین

bashful

<hr> معنی : محجوبیت <hr> معانی دیگر : کمرویی، ترسویی

معنی : محجوبیت معانی دیگر : کمرویی، ترسویی

bashfulness

bashi-bazouk

bashibazouk

bashilange

<hr> bashing _ (ترکی) باشی بازوک (عضو قشون غیر منظم عثمانی در قرن نوزدهم)، پسوند: حمله، تاخت

bashing _ (ترکی) باشی بازوک (عضو قشون غیر منظم عثمانی در قرن نوزدهم)، پسوند: حمله، تاخت

واژه های حرف "b" - انگلیسی به فارسی