انگلیسی به فارسی

decretist

<hr> معنی : قطعی، بحرانی، قاطع، فرمانی <hr> معانی دیگر : قطعی، قاطع، بحرانی، فرمانی

معنی : قطعی، بحرانی، قاطع، فرمانی معانی دیگر : قطعی، قاطع، بحرانی، فرمانی

decretive

decretorial

decretorian

decretorily

<hr> معنی : قطعی، بحرانی، قاطع، فرمانی <hr> معانی دیگر : مشمول حکم (یا فرمان یا فتوا)

معنی : قطعی، بحرانی، قاطع، فرمانی معانی دیگر : مشمول حکم (یا فرمان یا فتوا)

decretory

decretum

decrew

decrial

decried

decrier

decriers

decriminalise

decriminalization

<hr> جرم زدایی کردن (از حالت غیرقانونی به در آوردن)

جرم زدایی کردن (از حالت غیرقانونی به در آوردن)

decriminalize

decriminalized

decriminalizing

<hr> قانون ـ فقه : خلع از سلطنت

قانون ـ فقه : خلع از سلطنت

decrown

decrowning

decrowns

decrudescence

decrustation

<hr> معنی : تقبیح کردن، رسوا کردن <hr> معانی دیگر : نکوهیدن، نکوهش کردن، بد شمردن

معنی : تقبیح کردن، رسوا کردن معانی دیگر : نکوهیدن، نکوهش کردن، بد شمردن

decry

decrying

<hr> رمز گشایی کردن، کشف رمز کردن، سر درآوردن

رمز گشایی کردن، کشف رمز کردن، سر درآوردن

decrypt

<hr> (verb transitive) رمز گشایی کردن، کشف رمز کردن، سر درآوردن

(verb transitive) رمز گشایی کردن، کشف رمز کردن، سر درآوردن

decrypted

decrypting

<hr> معنی : اشکار سازی <hr> معانی دیگر : اشکار سازی

معنی : اشکار سازی معانی دیگر : اشکار سازی

decryption

decryptions

decryptograph

decrypts

decrystallization

decubation

decubital

decubiti

decubitus

decubitus ulcer

decultivate

deculturate

decuman

decumana

decumani

decumanus

decumaria

decumary

decumbence

decumbency

<hr> معنی : در بستر خوابیده، گیاه خزنده <hr> معانی دیگر : تکیه داده، خوابیده، لم داده، دراز به دراز

معنی : در بستر خوابیده، گیاه خزنده معانی دیگر : تکیه داده، خوابیده، لم داده، دراز به دراز

واژه های حرف "d" - انگلیسی به فارسی