انگلیسی به فارسی

<hr> معنی : متضمن پیشگویی

fatidical

fatidically

fatiferous

fatigability

<hr> fatig(u)able خستگى پذیر، خسته کننده <hr> خستگی پذیر، فرسودگی پذیر، خسته شدنی

fatig(u)able خستگى پذیر، خسته کننده خستگی پذیر، فرسودگی پذیر، خسته شدنی

fatigable

fatigableness

fatigate

fatigating

fatigation

fatiguabilities

<hr> معنی : رنج، فتور، خستگی، کوفتگی، فروماندگی، فرسودگی، ستوه، ماندگی، فرسودن، خسته شدن، خسته کردن <hr> معانی دیگر : (ارتش) جامه ی بیگاری، بیگار جامه، لباس (یا اونیفرم) خدمت (fatigue clothes هم می گویند)، خسته کردن یا شدن، واماندن، وامانده کردن، (آنچه که سبب خستگی شود) کار سخت، خرحمالی، زحمت، گیرودار، (ارتش) کار و بیگاری (fatigue duty هم می گویند)، (فلز شناسی) فرسودگی (تمایل فلز و سایر مصالح به ترک برداشتن و شکستن در اثر گذشت زمان و اعمال فشار)، فرسوده شدن یا کردن فلز و غیره، (تنکرد شناسی) ستوهش (کاهش کنشوری سازواره در اثر انگیزش مکرر)، ستوهیدن، ستوهاندن (سازواره)، (ارتش) کار و بیگاری کردن، خسته شدن <hr> fatigue(party) دسته بیگاری، دسته ای ازسربازان که به بیگاری گسیل میشوند

معنی : رنج، فتور، خستگی، کوفتگی، فروماندگی، فرسودگی، ستوه، ماندگی، فرسودن، خسته شدن، خسته کردن معانی دیگر : (ارتش) جامه ی بیگاری، بیگار جامه، لباس (یا اونیفرم) خدمت (fatigue clothes هم می گویند)، خسته کردن یا شدن، واماندن، وامانده کردن، (آنچه که سبب خستگی شود) کار سخت، خرحمالی، زحمت، گیرودار، (ارتش)

fatigue

fatigue crack

<hr> بیگاری سربازان، خدمت غیرنظامی سرباز

بیگاری سربازان، خدمت غیرنظامی سرباز

fatigue duty

fatigue fracture

<hr> معنی : مانده <hr> معانی دیگر : فرسودگی، فرسودن، خستگی، کوفتگی، رنج، خسته شدن خستگی

معنی : مانده معانی دیگر : فرسودگی، فرسودن، خستگی، کوفتگی، رنج، خسته شدن خستگی

fatigued

fatigueless

fatigues

fatiguesome

<hr> خسته کننده، خستگى اور

fatiguing

fatiguingly

fatiha

fatil

fatiloquent

<hr> حضرت فاطمه - س (دخت پیامبر اسلام - ص)

حضرت فاطمه - س (دخت پیامبر اسلام - ص)

fatima

fatimid

fatiscent

fatism

fatless

fatlike

<hr> (گوساله یا بره یا خوک بچه که برای ذبح پروار شده است) پرواری، پرواری، بره یا گوساله ویاحیوان پرواری

(گوساله یا بره یا خوک بچه که برای ذبح پروار شده است) پرواری، پرواری، بره یا گوساله ویاحیوان پرواری

fatling

<hr> معنی : برکت، فربهی، چربی <hr> معانی دیگر : فربهی، چربی، برکت

معنی : برکت، فربهی، چربی معانی دیگر : فربهی، چربی، برکت

fatness

fatnesses

fator

fats

fatshedera

fatsia

fatsoes

fatsos

fatstock

fatstocks

fattable

fatted

<hr> معنی : کود دادن، فربه کردن، چاق کردن، پرواری کردن، حاصلخیز کردن <hr> معانی دیگر : پروار کردن یا شدن، چاق کردن یا شدن، فربه کردن یا شدن، گوشت آوردن، (زمین را) بار آور کردن

معنی : کود دادن، فربه کردن، چاق کردن، پرواری کردن، حاصلخیز کردن معانی دیگر : پروار کردن یا شدن، چاق کردن یا شدن، فربه کردن یا شدن، گوشت آوردن، (زمین را) بار آور کردن

واژه های حرف "f" - انگلیسی به فارسی