انگلیسی به فارسی

female reproductive system

female sibling

femalely

femaleness

femalist

femality

femalize

femcee

feme

feme covert

<hr> (حقوق) زن مجرد (بیوه یا خانه مانده یا مطلقه)، زن بی شوهر

(حقوق) زن مجرد (بیوه یا خانه مانده یا مطلقه)، زن بی شوهر

feme sole

femerell

femes

femic

femicide

feminacies

feminacy

feminal

feminality

feminate

femineity

feminie

feminin

<hr> معنی : مونی، زنان، جنس زن، مربوط بهجنس زن، مادین <hr> معانی دیگر : (دستور زبان) مونث، مادینه، زنانه، زن منش، ظریف و لطیف، مادگانی، مادگانه، (مرد ـ تحقیرآمیز) زن صفت، ضعیف و ترسو، (موسیقی) دارای پایان ملایم، (شعر) قافیه ی غیرمشدد، جنس لطیف، (جمع) نسوان، مونک

معنی : مونی، زنان، جنس زن، مربوط بهجنس زن، مادین معانی دیگر : (دستور زبان) مونث، مادینه، زنانه، زن منش، ظریف و لطیف، مادگانی، مادگانه، (مرد ـ تحقیرآمیز) زن صفت، ضعیف و ترسو، (موسیقی) دارای پایان ملایم، (شعر) قافیه ی غیرمشدد، جنس لطیف، (جمع) نسوان، مونک

feminine

femininely

femininism

femininities

<hr> معنی : زنانگی <hr> معانی دیگر : ظرافت

معنی : زنانگی معانی دیگر : ظرافت

femininity

feminisation

feminise

feminised

feminises

feminising

<hr> معنی : عقیده بهبرابری زن ومرد، طرفداری اززنان <hr> معانی دیگر : جنبش برابری زن و مرد، جنبش آزادی زنان

معنی : عقیده بهبرابری زن ومرد، طرفداری اززنان معانی دیگر : جنبش برابری زن و مرد، جنبش آزادی زنان

feminism

feminisms

<hr> معنی : طرفدار حقوق زنان <hr> معانی دیگر : طرفدار حقوق زنان

معنی : طرفدار حقوق زنان معانی دیگر : طرفدار حقوق زنان

feminist

feminist movement

feministic

feministics

<hr> زنانگى، حالت زنانه، طبقه زنان، جنس زن

زنانگى، حالت زنانه، طبقه زنان، جنس زن

feminity

feminization

<hr> زنانه کردن، زن منش کردن یا شدن، مادین شدن یا کردن، مونک کردن، زنانه شدن، دارای خصوصیات زنانه شدن

زنانه کردن، زن منش کردن یا شدن، مادین شدن یا کردن، مونک کردن، زنانه شدن، دارای خصوصیات زنانه شدن

feminize

<hr> مونث کردن، زنانه کردن، زنانه شدن، دارای خصوصیات زنانه شدن

مونث کردن، زنانه کردن، زنانه شدن، دارای خصوصیات زنانه شدن

واژه های حرف "f" - انگلیسی به فارسی