انگلیسی به فارسی

headsill

<hr> معنی : جلاد، دژخیم <hr> معانی دیگر : میرغضب، رئیس، پیشوا، رهبر

معنی : جلاد، دژخیم معانی دیگر : میرغضب، رئیس، پیشوا، رهبر

headsman

headspace

<hr> معنی : منبع، سر چشمه، ورزش و اکروبات با سر <hr> معانی دیگر : اصل، سرچشمه، منبع، ورزش واکروبات با سر

معنی : منبع، سر چشمه، ورزش و اکروبات با سر معانی دیگر : اصل، سرچشمه، منبع، ورزش واکروبات با سر

headspring

headsquare

<hr> معنی : افسار، قسمت سر، کله گی <hr> معانی دیگر : (بخشی از مهار که بر سر اسب قرار می گیرد) کلگی، سرافزار، کلگی، قسمت سر، افسار، کله گی

معنی : افسار، قسمت سر، کله گی معانی دیگر : (بخشی از مهار که بر سر اسب قرار می گیرد) کلگی، سرافزار، کلگی، قسمت سر، افسار، کله گی

headstall

headstalls

<hr> بالانس (زدن)، روی سر ایستادن

بالانس (زدن)، روی سر ایستادن

headstand

headstands

headstay

headstick

<hr> معنی : پایه، یاتاقان، بستر <hr> معانی دیگر : (مکانیک) پایه ی صفحه ی نظام، سر دستگاه، (ماشین تراش) نگهدار مرغک ثابت، قسمتی ازماشین که میله گردنده ای روی ان قرارمیگیرد، پایه، بستر، یاتاقان، راهنمای عملیات ورزشی دسته جمعی در مدارس وغیره

معنی : پایه، یاتاقان، بستر معانی دیگر : (مکانیک) پایه ی صفحه ی نظام، سر دستگاه، (ماشین تراش) نگهدار مرغک ثابت، قسمتی ازماشین که میله گردنده ای روی ان قرارمیگیرد، پایه، بستر، یاتاقان، راهنمای عملیات ورزشی دسته جمعی در مدارس وغیره

headstock

<hr> معنی : سنگ قبر، سنگ زاویه، سنگ مزار، سنگ روی گور، سنگ بنیاد <hr> معانی دیگر : سنگ قبر (که معمولا به طور عمود در سرگاه قبر کار گذاشته می شود)، سنگ روی گور که راست وامیدارند، سنگ پی، سنگ روی گور که راست وامیدارند، سنگ قبر، سنگ بنیاد، سنگ زاویه

معنی : سنگ قبر، سنگ زاویه، سنگ مزار، سنگ روی گور، سنگ بنیاد معانی دیگر : سنگ قبر (که معمولا به طور عمود در سرگاه قبر کار گذاشته می شود)، سنگ روی گور که راست وامیدارند، سنگ پی، سنگ روی گور که راست وامیدارند، سنگ قبر، سنگ بنیاد، سنگ زاویه

headstone

headstones

headstream

<hr> معنی : خود رای، خود سر، سر سخت، لجباز <hr> معانی دیگر : یکدنده، حرف نشنو، قد، یک رای، لجوجانه، خودسرانه، سرسختانه، لجاجت امیز، خودسر، خود رای، لجباز، لجوج، سرسخت

معنی : خود رای، خود سر، سر سخت، لجباز معانی دیگر : یکدنده، حرف نشنو، قد، یک رای، لجوجانه، خودسرانه، سرسختانه، لجاجت امیز، خودسر، خود رای، لجباز، لجوج، سرسخت

headstrong

headstrongly

<hr> معنی : خود رایی، خود سری، خیره سری، خریت <hr> معانی دیگر : لجبازی، کله شقی، سرسختی

معنی : خود رایی، خود سری، خیره سری، خریت معانی دیگر : لجبازی، کله شقی، سرسختی

headstrongness

headtire

<hr> معنی : سرپیشخدمت <hr> معانی دیگر : سرپیشخدمت (رستوران و غیره)، سرپیشخدمت

معنی : سرپیشخدمت معانی دیگر : سرپیشخدمت (رستوران و غیره)، سرپیشخدمت

headwaiter

headwaiters

headwards

headwark

<hr> معنی : سر چشمه، بالای رودخانه، بالارود <hr> معانی دیگر : (جوی یا نهری که کم کم تبدیل به رودخانه می شود) بالارود، سررود

معنی : سر چشمه، بالای رودخانه، بالارود معانی دیگر : (جوی یا نهری که کم کم تبدیل به رودخانه می شود) بالارود، سررود

headwaters

<hr> معنی : سرعت، پیشرفت، بلندی طاق <hr> معانی دیگر : پیشروی، جلوروی، حرکت به جلو، میزان پیشرفت کشتی، بجلو، پیشرفت، بلندی طاق، سرعت، پیشروی

معنی : سرعت، پیشرفت، بلندی طاق معانی دیگر : پیشروی، جلوروی، حرکت به جلو، میزان پیشرفت کشتی، بجلو، پیشرفت، بلندی طاق، سرعت، پیشروی

headway

headways

headwind

<hr> (مقاله یا فصل کتاب و غیره) عنوان، فرنامه، تیتر، سرواژه، مدخل، کلمه یاجمله ای که در سر اغاز فصل یا بخش کتاب نوشته میشود

(مقاله یا فصل کتاب و غیره) عنوان، فرنامه، تیتر، سرواژه، مدخل، کلمه یاجمله ای که در سر اغاز فصل یا بخش کتاب نوشته میشود

headword

headwords

<hr> کار ذهنی، کار فکری، کار فکری، فکر روشن، زینت مخصوص سنگ سرطاق

کار ذهنی، کار فکری، کار فکری، فکر روشن، زینت مخصوص سنگ سرطاق

headwork

headworker

headworking

headworks

<hr> معنی : تند، بی پروا، مست کننده، عجول شدید <hr> معانی دیگر : خود سرانه، نسنجیده، بی فکرانه، بدون پیش اندیشی، سرخودی، با بی پروایی، مستی آور، گیرا، قوی، پژولگر، پچول کننده، شدید، پرشروشور، خروشان

معنی : تند، بی پروا، مست کننده، عجول شدید معانی دیگر : خود سرانه، نسنجیده، بی فکرانه، بدون پیش اندیشی، سرخودی، با بی پروایی، مستی آور، گیرا، قوی، پژولگر، پچول کننده، شدید، پرشروشور، خروشان

heady

heaf

<hr> معنی : شفاء دادن، التیام دادن، خوب کردن <hr> معانی دیگر : (زخم و غیره) گوشت آوردن، التیام یافتن، جوش خوردن، به هم آمدن، درمان کردن، تندرست کردن، سلامتی بخشیدن، شفا دادن، آشتی دادن، سازگار کردن، (از گناه) نجات بخشیدن، رستگار کردن، خوب شدن

معنی : شفاء دادن، التیام دادن، خوب کردن معانی دیگر : (زخم و غیره) گوشت آوردن، التیام یافتن، جوش خوردن، به هم آمدن، درمان کردن، تندرست کردن، سلامتی بخشیدن، شفا دادن، آشتی دادن، سازگار کردن، (از گناه) نجات بخشیدن، رستگار کردن، خوب شدن

heal

heal all

<hr> شفاپذیر، درمان پذیر

healable

<hr> دربافندگی ورد، تارکش

heald

healder

<hr> معنی : التیام دهنده، شفاء دهنده <hr> معانی دیگر : درمانبخش، درمانگر، شفابخش، التیام بخش، شفا دهنده

معنی : التیام دهنده، شفاء دهنده معانی دیگر : درمانبخش، درمانگر، شفابخش، التیام بخش، شفا دهنده

واژه های حرف "h" - انگلیسی به فارسی