انگلیسی به فارسی

ilioischiatic

iliolumbar

iliolumbar artery

iliolumbar vein

iliopectineal

ilioperoneal

iliopubic

iliosacral

iliosciatic

ilioscrotal

iliospinal

iliotibial

iliotrochanteric

ilissus

<hr> معنی : حرقفه، استخوان حرقفی <hr> معانی دیگر : (کالبد شناسی - بخش پهن و فرازین استخوان لگن) استخوان تهیگاهی، ایلیوم، نام لاتین شهر نیمه افسانه ای تروی (که هومر از آن نام می برد)

معنی : حرقفه، استخوان حرقفی معانی دیگر : (کالبد شناسی - بخش پهن و فرازین استخوان لگن) استخوان تهیگاهی، ایلیوم، نام لاتین شهر نیمه افسانه ای تروی (که هومر از آن نام می برد)

ilium

ilixanthin

<hr> معنی : جور، طبقه، نوع، گونه، خانواده <hr> معانی دیگر : (مهجور) همان، همانند، قسم، مثل، (بیشتر در اسکاتلند) هر یک، هر، هر کدام (ilka هم می گویند)، تیره، دسته

معنی : جور، طبقه، نوع، گونه، خانواده معانی دیگر : (مهجور) همان، همانند، قسم، مثل، (بیشتر در اسکاتلند) هر یک، هر، هر کدام (ilka هم می گویند)، تیره، دسته

ilka

ilkane

ilks

<hr> معنی : زیان، سوء، رنجور، ببدی، غیر دوستانه، از روی بدخواهی و شرارت، مریض، خسته، ناشی، بد، خراب، زیان اور، بیمار، علیل، معلول، ناخوش، بطور ناقص <hr> معانی دیگر : سو، نحس، شوم، بد یمن، کین خواه، نا مهربان، ناتندرست، ناسور، ناقص، معیوب، ناجور، ناباب، بیماری، مرض، درد، آسیب، آزار، دردسر، صدمه، بدبختی، فلاکت، بدبیاری، نحوست، به روش بد، به طور ناشایسته، به غلط، به نادرستی، به ناشایستگی، با خشونت، با شدت، نا مهربانانه، ظالمانه، بیدادگرانه، به دشواری، با اشکال، به سختی، زشت، کریه، مخفف:، مصور، تصویر، مخفف: ایالت ایلینوی (امریکا)، خطر ناک، مشکل، سخت

معنی : زیان، سوء، رنجور، ببدی، غیر دوستانه، از روی بدخواهی و شرارت، مریض، خسته، ناشی، بد، خراب، زیان اور، بیمار، علیل، معلول، ناخوش، بطور ناقص معانی دیگر : سو، نحس، شوم، بد یمن، کین خواه، نا مهربان، ناتندرست، ناسور، ناقص، معیوب، ناجور، ناباب، بیماری، مرض، درد، آسیب، آزار، دردسر، صدمه، بدبختی، فلاکت،

<hr> غیرعاقلانه، نابخردانه، نسنجیده، نابجا، مبنی بر بی اطلاعی، بد فهمانده شده

غیرعاقلانه، نابخردانه، نسنجیده، نابجا، مبنی بر بی اطلاعی، بد فهمانده شده

ill advised

<hr> ناراحت، در محضور، گرفتار

ناراحت، در محضور، گرفتار

ill at ease

<hr> وضع بد، بی رونقی، بدبختی، بدی، ناهنجاری

وضع بد، بی رونقی، بدبختی، بدی، ناهنجاری

ill being

<hr> معنی : سابقهبد <hr> معانی دیگر : بدنامی، رسوایی

معنی : سابقهبد معانی دیگر : بدنامی، رسوایی

ill fame

<hr> نگون بخت، بدبخت، بدطالع، بد اختر، تیره روز، تیره بخت، نا فرخ، شوربخت، بد فرجام، شوم، بدبختی اور، موجب بدبختی

نگون بخت، بدبخت، بدطالع، بد اختر، تیره روز، تیره بخت، نا فرخ، شوربخت، بد فرجام، شوم، بدبختی اور، موجب بدبختی

ill fated

ill favored

ill gotten

ill health

<hr> معنی : ستیزگی <hr> معانی دیگر : بدخلقی، بد اخلاقی، ترشرویی، عبوسی

معنی : ستیزگی معانی دیگر : بدخلقی، بد اخلاقی، ترشرویی، عبوسی

ill humor

ill humored

<hr> معنی : ستیزگی <hr> معانی دیگر : بدخلقی، بد خویی، بد طبعی، کج خلقی

معنی : ستیزگی معانی دیگر : بدخلقی، بد خویی، بد طبعی، کج خلقی

ill humour

<hr> بی ادب، بد رفتار، دهاتی مانند، بد روش، بی تربیت، بد خو

بی ادب، بد رفتار، دهاتی مانند، بد روش، بی تربیت، بد خو

ill mannered

<hr> معنی : ستیزگی <hr> معانی دیگر : بدسرشتی، بدنهادی، بدجنسی، بدخویی، بدخلقی، ترشرویی

معنی : ستیزگی معانی دیگر : بدسرشتی، بدنهادی، بدجنسی، بدخویی، بدخلقی، ترشرویی

ill nature

<hr> بدطبیعت، بدباطن، بداخلاق، عبوس، ترشرو، بدسرشت، نامطبوع

بدطبیعت، بدباطن، بداخلاق، عبوس، ترشرو، بدسرشت، نامطبوع

ill natured

ill sorted

<hr> بد اختر، بد اقبال، بدبخت، بد طالع

بد اختر، بد اقبال، بدبخت، بد طالع

ill starred

ill temper

<hr> ترشرو، بد خلق، بد قلق، زود رنج، زود خشم، بدخو

ترشرو، بد خلق، بد قلق، زود رنج، زود خشم، بدخو

ill tempered

<hr> نابهنگام، بی وقت، بی موقع

نابهنگام، بی وقت، بی موقع

ill timed

<hr> بد رفتاری کردن، با خشونت یا ظلم رفتار کردن، بد استقبال کردن، سوءاستفاده کردن، ضایع کردن

بد رفتاری کردن، با خشونت یا ظلم رفتار کردن، بد استقبال کردن، سوءاستفاده کردن، ضایع کردن

ill treat

<hr> بد رفتاری، سوء استفاده، بد رفتارى قانون ـ فقه : سوء رفتار

بد رفتاری، سوء استفاده، بد رفتارى قانون ـ فقه : سوء رفتار

ill treatment

<hr> معنی : سوء استفاده، سوء استعمال، بد رفتاری <hr> معانی دیگر : سوءاستعمال

معنی : سوء استفاده، سوء استعمال، بد رفتاری معانی دیگر : سوءاستعمال

ill usage

<hr> معنی : سوء استفاده، بد رفتاری <hr> معانی دیگر : بد رفتاری کردن، نامهربانی کردن، سو رفتار داشتن، بد استعمال کردن

معنی : سوء استفاده، بد رفتاری معانی دیگر : بد رفتاری کردن، نامهربانی کردن، سو رفتار داشتن، بد استعمال کردن

ill use

<hr> معنی : دشمنی، خصومت، ستیزگی، سوء نیت <hr> معانی دیگر : بدخواهی، بد اندیشی، کین، عداوت، غرض ورزی

معنی : دشمنی، خصومت، ستیزگی، سوء نیت معانی دیگر : بدخواهی، بد اندیشی، کین، عداوت، غرض ورزی

واژه های حرف "i" - انگلیسی به فارسی