انگلیسی به فارسی

iminazole

<hr> (شیمی) ایمین (ترکیب حاوی بنیان دوظرفیتی nh و بنیان های غیراسیدی مانند الکیل)

(شیمی) ایمین (ترکیب حاوی بنیان دوظرفیتی nh و بنیان های غیراسیدی مانند الکیل)

imine

<hr> (شیمی) وابسته به ایمین (ها)، ایمینی، پیشوند: (شیمی) ایمینو -، دارای ایمین (imine) (پیش از واکه می شود: imin-)

(شیمی) وابسته به ایمین (ها)، ایمینی، پیشوند: (شیمی) ایمینو -، دارای ایمین (imine) (پیش از واکه می شود: imin-)

imino

imino-

iminohydrin

iminourea

imipramine

imipramine hydrochloride

imit

imitable

imitancy

imitant

<hr> معنی : تقلید کردن، کپیه کردن <hr> معانی دیگر : سرمشق قرار دادن، پیروی کردن (از کار کسی)، تاءسی کردن به، تقلید درآوردن، نوا درآوردن، ادای کسی را درآوردن، والوچیدن، نسخه برداشتن، روبرداری کردن، بدل سازی کردن، کپی کردن، همانند کردن یا بودن، نوای کسی را در اوردن

معنی : تقلید کردن، کپیه کردن معانی دیگر : سرمشق قرار دادن، پیروی کردن (از کار کسی)، تاءسی کردن به، تقلید درآوردن، نوا درآوردن، ادای کسی را درآوردن، والوچیدن، نسخه برداشتن، روبرداری کردن، بدل سازی کردن، کپی کردن، همانند کردن یا بودن، نوای کسی را در اوردن

imitate

imitated

imitates

imitating

<hr> معنی : ساختگی، بدلی، تقلید، چیز تقلیدی <hr> معانی دیگر : بدل سازی، همانندسازی، مانشگری، خمانیدن، سرمشق گیری، تقلیدی، تقلبی، ناسره، نبهره، مصنوعی، جعل، رونوشت سازی، (زیست شناسی) والوچ، (فلسفه - افلاطون: روشی که طبق آن موجودات الگوهای ابدی را به طور ناقص در خود وارد می کنند) در نهاد، (ارسطو: تجسم هنری نه از راه تقلید مو به مو بلکه با نشان دادن ماهیت و نهاد اصلی چیزی) نهادنمایی، پیروی، جعلی

معنی : ساختگی، بدلی، تقلید، چیز تقلیدی معانی دیگر : بدل سازی، همانندسازی، مانشگری، خمانیدن، سرمشق گیری، تقلیدی، تقلبی، ناسره، نبهره، مصنوعی، جعل، رونوشت سازی، (زیست شناسی) والوچ، (فلسفه - افلاطون: روشی که طبق آن موجودات الگوهای ابدی را به طور ناقص در خود وارد می کنند) در نهاد، (ارسطو: تجسم هنری نه ا

imitation

imitationist

imitations

<hr> معنی : جعلی، بدلی، تقلیدی <hr> معانی دیگر : سرمشقی، والوچی، مانشی، مقلد، (هنرمند) تقلید درآر، مقلدانه، مصنوعی، ساختگی، ناسره

معنی : جعلی، بدلی، تقلیدی معانی دیگر : سرمشقی، والوچی، مانشی، مقلد، (هنرمند) تقلید درآر، مقلدانه، مصنوعی، ساختگی، ناسره

imitative

imitative electronic deception

<hr> بطور تقلیدی، ازروی تقلید، ازراه تاسی

بطور تقلیدی، ازروی تقلید، ازراه تاسی

imitatively

<hr> قوه تقلید، امادگی برای واگیری، تمایل، به تقلید

قوه تقلید، امادگی برای واگیری، تمایل، به تقلید

imitativeness

<hr> معنی : مقلد <hr> معانی دیگر : مقلد

معنی : مقلد معانی دیگر : مقلد

imitator

imitators

imitatorship

imitatress

imitatrix

<hr> معنی : عفت، بی الایشی، پاکی، منزه ای، معصومیت <hr> معانی دیگر : منزهی

معنی : عفت، بی الایشی، پاکی، منزه ای، معصومیت معانی دیگر : منزهی

immaculacy

immaculance

<hr> معنی : معصوم <hr> معانی دیگر : پاک، منزه، اشو، بی لکه، بی عیب، بی کاستی، بی اشتباه، بی لغزش، بی آهو، بی آک، بی گناه، پاکدامن، پارسا

معنی : معصوم معانی دیگر : پاک، منزه، اشو، بی لکه، بی عیب، بی کاستی، بی اشتباه، بی لغزش، بی آهو، بی آک، بی گناه، پاکدامن، پارسا

immaculate

<hr> (کلیسای کاتولیک - این باور: حضرت مریم از لحظه باروری به بعد از گناه پاک شد) باروری پاکساز (با بکرزایی اشتباه نشود)

(کلیسای کاتولیک - این باور: حضرت مریم از لحظه باروری به بعد از گناه پاک شد) باروری پاکساز (با بکرزایی اشتباه نشود)

immaculate conception

<hr> بت بی الایشی، بپاکی، ازروی پاکی و عفت

بت بی الایشی، بپاکی، ازروی پاکی و عفت

immaculately

<hr> بی الایشی، پاکی، بی عیبی، عفت، معصومیت

بی الایشی، پاکی، بی عیبی، عفت، معصومیت

immaculateness

immailed

immalleable

immanacle

immanacling

immanation

<hr> معنی : بزرگ، پهناور، شریر، زیاد <hr> معانی دیگر : (قدیمی)، عظیم، سترگ، غول پیکر

معنی : بزرگ، پهناور، شریر، زیاد معانی دیگر : (قدیمی)، عظیم، سترگ، غول پیکر

immane

immanely

<hr> معنی : حضور در همه جا، بودن خدا در مخلوق <hr> معانی دیگر : immanency حضور در همه جا

معنی : حضور در همه جا، بودن خدا در مخلوق معانی دیگر : immanency حضور در همه جا

immanence

<hr> معنی : حضور در همه جا، بودن خدا در مخلوق <hr> معانی دیگر : immanence حضور در همه جا

معنی : حضور در همه جا، بودن خدا در مخلوق معانی دیگر : immanence حضور در همه جا

immanency

immaneness

<hr> معنی : اصلی، ماندگار، در همهجاحاضر، دارای نفوذ کامل در سرتاسر جهان <hr> معانی دیگر : حلولی، درون بود، درون ماندگار، ذاتی، در مورد خدا دارای نفوذ کامل درسرتاسرجهان

معنی : اصلی، ماندگار، در همهجاحاضر، دارای نفوذ کامل در سرتاسر جهان معانی دیگر : حلولی، درون بود، درون ماندگار، ذاتی، در مورد خدا دارای نفوذ کامل درسرتاسرجهان

immanent

immanental

<hr> (الهیات - این باور: خدا در آن واحد در همه جا و همه چیز حضور دارد) هرجا باش گرایی، همه جا گیر گرایی، نظریه فسلفی که معتقد است رابطه میان خدا و فکر وروح و دنیا رابطه ای ذاتی است

(الهیات - این باور: خدا در آن واحد در همه جا و همه چیز حضور دارد) هرجا باش گرایی، همه جا گیر گرایی، نظریه فسلفی که معتقد است رابطه میان خدا و فکر وروح و دنیا رابطه ای ذاتی است

واژه های حرف "i" - انگلیسی به فارسی