انگلیسی به فارسی

imperturbation

imperturbed

imperverse

impervertible

imperviableness

impervial

<hr> معنی : غیر قابل نفوذ، مانع دخول، تاثر ناپذیر <hr> معانی دیگر : نشت ناپذیر، ناتراوا، رسوخ ناپذیر، (التماس و پیشنهاد و غیره) مقاوم، ناشنوا، ناپذیرا، سرسخت، مانع دخول اب

معنی : غیر قابل نفوذ، مانع دخول، تاثر ناپذیر معانی دیگر : نشت ناپذیر، ناتراوا، رسوخ ناپذیر، (التماس و پیشنهاد و غیره) مقاوم، ناشنوا، ناپذیرا، سرسخت، مانع دخول اب

impervious

<hr> بطور خلول ناپذیر، بطور تاثر ناپذیر

بطور خلول ناپذیر، بطور تاثر ناپذیر

imperviously

impery

impest

impestation

impeticos

impetiginous

<hr> معنی : زرد زخم، قوباء اصفر <hr> معانی دیگر : (پزشکی) زرد زخم، طب قوباء اصفر

معنی : زرد زخم، قوباء اصفر معانی دیگر : (پزشکی) زرد زخم، طب قوباء اصفر

impetigo

impetigos

impetition

impetrable

impetrate

impetrating

impetration

impetrative

impetrator

impetratory

impetulantly

impetuosities

<hr> معنی : تندی، حرارت، بی پروایی، تهور <hr> معانی دیگر : خشونت، شدت، دیوسانی

معنی : تندی، حرارت، بی پروایی، تهور معانی دیگر : خشونت، شدت، دیوسانی

impetuosity

impetuoso

<hr> معنی : بی پروا، تند و شدید <hr> معانی دیگر : (آنچه که با نیرو و شدت زیاد حرکت کند) پرخشونت، پرشدت، دیوسان، (کسی که با شتاب و نسنجیده عمل کند) شتابزده، عجول، بی صبر، ناگه کار، بی قرار و دمدمی، تابع امیال آنی

معنی : بی پروا، تند و شدید معانی دیگر : (آنچه که با نیرو و شدت زیاد حرکت کند) پرخشونت، پرشدت، دیوسان، (کسی که با شتاب و نسنجیده عمل کند) شتابزده، عجول، بی صبر، ناگه کار، بی قرار و دمدمی، تابع امیال آنی

impetuous

<hr> ازروی بی پروایی، متهورانه، تند

ازروی بی پروایی، متهورانه، تند

impetuously

impeturbability

<hr> معنی : انگیزه، عزم، نیروی جنبش <hr> معانی دیگر : انگیزان، مشوق، تکان، نیروی حرکتی، گشتاور، جنبش زا، تکانگر

معنی : انگیزه، عزم، نیروی جنبش معانی دیگر : انگیزان، مشوق، تکان، نیروی حرکتی، گشتاور، جنبش زا، تکانگر

impetus

impetuses

impeyan

impf

imphee

imphees

impi

impicture

impierce

impies

<hr> معنی : بی ایمانی، بی تقوایی، بد کیشی <hr> معانی دیگر : ناپارسایی، ناپرهیزگاری، بی حرمتی (نسبت به خدا یا مقدسات)، نا پرهیزکاری

معنی : بی ایمانی، بی تقوایی، بد کیشی معانی دیگر : ناپارسایی، ناپرهیزگاری، بی حرمتی (نسبت به خدا یا مقدسات)، نا پرهیزکاری

impiety

impignorated

impignoration

imping

<hr> معنی : حمله کردن، تخطی کردن، تجاوز کردن <hr> معانی دیگر : (با: on یا upon یا against) خوردن به، اصابت کردن، برکوفتن، (با: on یا upon) پرماسیدن، تماس داشتن، خطور کردن، (با: on یا upon) دست اندازی کردن (به حقوق یا مال دیگران)، دست درازی کردن، دست یازیدن، خرد کردن، پرت کردن

معنی : حمله کردن، تخطی کردن، تجاوز کردن معانی دیگر : (با: on یا upon یا against) خوردن به، اصابت کردن، برکوفتن، (با: on یا upon) پرماسیدن، تماس داشتن، خطور کردن، (با: on یا upon) دست اندازی کردن (به حقوق یا مال دیگران)، دست درازی کردن، دست یازیدن، خرد کردن، پرت کردن

واژه های حرف "i" - انگلیسی به فارسی