انگلیسی به فارسی

inconel

inconfirm

inconform

inconformable

inconformably

<hr> معنی : عدم سنخیت، نا برابری، عدم وفق، عدم مطابقت <hr> معانی دیگر : ناهمسازی، ناهمرنگی (با جماعت)، عدم تطابق، عدم موافقت

معنی : عدم سنخیت، نا برابری، عدم وفق، عدم مطابقت معانی دیگر : ناهمسازی، ناهمرنگی (با جماعت)، عدم تطابق، عدم موافقت

inconformity

inconfused

inconfusedly

inconfusion

inconfutable

inconfutably

incongealableness

incongenerous

incongenial

incongeniality

<hr> معنی : نا سازگاری، نا برابری <hr> معانی دیگر : عدم تجانس

معنی : نا سازگاری، نا برابری معانی دیگر : عدم تجانس

incongruence

<hr> ناهمخوان، نامتجانس، ناهمجور، ناسازگار

ناهمخوان، نامتجانس، ناهمجور، ناسازگار

incongruent

<hr> معنی : نا سازگاری، عدم تجانس <hr> معانی دیگر : ناهمخوانی، منافات، ناهمجوری، عدم تناسب، ناهمسازی، عدم توافق، تناقض

معنی : نا سازگاری، عدم تجانس معانی دیگر : ناهمخوانی، منافات، ناهمجوری، عدم تناسب، ناهمسازی، عدم توافق، تناقض

incongruity

<hr> ناهمخوان، ناهمساز، ناهماهنگ، نامتوافق، ناسازگار، ناهمگن، نامناسب، ناجور، ناشایسته، بی مناسبت، نامتجانس

ناهمخوان، ناهمساز، ناهماهنگ، نامتوافق، ناسازگار، ناهمگن، نامناسب، ناجور، ناشایسته، بی مناسبت، نامتجانس

incongruous

<hr> ناجوری، ناسازگاری، عدم موافقت یا تطابق، تباین، مخالفت، ناشایستگی

ناجوری، ناسازگاری، عدم موافقت یا تطابق، تباین، مخالفت، ناشایستگی

incongruousness

inconjoinable

inconnected

inconnectedness

inconnection

inconnexion

inconnu

inconnus

inconquerable

inconscience

<hr> معنی : بی خبر، بی روح، بی خرد، بی هوش، غیر اگاه، ناخود اگاه <hr> معانی دیگر : بی خبر، بی هوش، بیخرد، غیر اگاه، بی روح، ناخوداگاه

معنی : بی خبر، بی روح، بی خرد، بی هوش، غیر اگاه، ناخود اگاه معانی دیگر : بی خبر، بی هوش، بیخرد، غیر اگاه، بی روح، ناخوداگاه

inconscient

inconsciently

inconscionable

inconscious

<hr> معنی : بی نتیجه، نا درست، بی ربط، گسیخته، غیر معقول، فاقد ارتباط منطقی <hr> معانی دیگر : ناپی درپی، ناپشت سرهم، غیرمتعاقب (واروی: consecutive)، inconsequent : فاقد ارتباط منطقی

معنی : بی نتیجه، نا درست، بی ربط، گسیخته، غیر معقول، فاقد ارتباط منطقی معانی دیگر : ناپی درپی، ناپشت سرهم، غیرمتعاقب (واروی: consecutive)، inconsequent : فاقد ارتباط منطقی

inconsecutive

inconsecutiveness

<hr> فقدان ارتباط منطقى، بى ارتباطى، بیریطى، نادرستى، گسیختگى

فقدان ارتباط منطقى، بى ارتباطى، بیریطى، نادرستى، گسیختگى

inconsequence

<hr> معنی : بی نتیجه، نا درست، بی ربط، گسیخته، غیر معقول، غیر منطقی، فاقد ارتباط منطقی <hr> معانی دیگر : نامعقول، نامربوط، آشفته، بی سامان، ناسازمند، inconsecutive : فاقد ارتباط منطقی

معنی : بی نتیجه، نا درست، بی ربط، گسیخته، غیر معقول، غیر منطقی، فاقد ارتباط منطقی معانی دیگر : نامعقول، نامربوط، آشفته، بی سامان، ناسازمند، inconsecutive : فاقد ارتباط منطقی

inconsequent

<hr> معنی : ناچیز، بی اهمیت، ناپی ایند <hr> معانی دیگر : نامستدل، غیرمنطقی، نامعقول، کم اهمیت، جزئی، نابایستگی، نامربوط

معنی : ناچیز، بی اهمیت، ناپی ایند معانی دیگر : نامستدل، غیرمنطقی، نامعقول، کم اهمیت، جزئی، نابایستگی، نامربوط

inconsequential

inconsequentiality

inconsequently

inconsequentness

<hr> معنی : عرضی، خرد، جزئی، ناچیز، بی اهمیت، نا قابل <hr> معانی دیگر : غیرقابل ملاحظه، نادربایست

معنی : عرضی، خرد، جزئی، ناچیز، بی اهمیت، نا قابل معانی دیگر : غیرقابل ملاحظه، نادربایست

inconsiderable

<hr> بطور غیر قابل ملاحظه، بطور جزئى یا خرد، بى داشتن اهمیت

بطور غیر قابل ملاحظه، بطور جزئى یا خرد، بى داشتن اهمیت

inconsiderably

<hr> معنی : بی پروا، بی فکر، بی ملاحظه، سهل انگار <hr> معانی دیگر : بی ملاحظه (کسی که حال یا حقوق دیگران را رعایت نمی کند)، خودپسند، خودبین، بی مبالات، نافرزانه

معنی : بی پروا، بی فکر، بی ملاحظه، سهل انگار معانی دیگر : بی ملاحظه (کسی که حال یا حقوق دیگران را رعایت نمی کند)، خودپسند، خودبین، بی مبالات، نافرزانه

inconsiderate

<hr> معنی : سرسری <hr> معانی دیگر : ازروی بی فکری، ازروی بی ملاحظگی، ازروی بی پروایی، تند

معنی : سرسری معانی دیگر : ازروی بی فکری، ازروی بی ملاحظگی، ازروی بی پروایی، تند

واژه های حرف "i" - انگلیسی به فارسی