انگلیسی به فارسی

indifferencies

<hr> معنی : لا ابالی، لا قید، بی علاقه، بی اثر، بی حال <hr> معانی دیگر : بی طرف، بی سویه، ناسوی گیر، یکسان بین، بی تفاوت، بی اعتنا، ناگرای، ناپیوند، نادهناد، (نه خیلی بزرگ یا کوچک، خوب یا بد) میانه، متوسط، میانحال، میانگونه، معمولی، بی اهمیت، علی السویه، غیرمهم، نامهست، (نسبتا) بد، بنجل، (شیمی و فیزیک) خنثی، بی گرش، ناکنشور، غیرفعال، خون سرد، بی تمایل، جزئی، ناچیز، نه چندان خوب

معنی : لا ابالی، لا قید، بی علاقه، بی اثر، بی حال معانی دیگر : بی طرف، بی سویه، ناسوی گیر، یکسان بین، بی تفاوت، بی اعتنا، ناگرای، ناپیوند، نادهناد، (نه خیلی بزرگ یا کوچک، خوب یا بد) میانه، متوسط، میانحال، میانگونه، معمولی، بی اهمیت، علی السویه، غیرمهم، نامهست، (نسبتا) بد، بنجل، (شیمی و فیزیک) خنثی، 

indifferent

indifferentism

indifferentistic

indifferentness

indifulvin

indifuscin

indigen

indigena

indigenae

indigenal

indigenate

<hr> معنی : فقر، بی چیزی، تنگدستی، لزوم، نداری، نیازمندی، تهی دستی <hr> معانی دیگر : مستمندی، تهیدستی (indigency هم می گویند)

معنی : فقر، بی چیزی، تنگدستی، لزوم، نداری، نیازمندی، تهی دستی معانی دیگر : مستمندی، تهیدستی (indigency هم می گویند)

indigence

indigency

<hr> (انسان یا گیاه یا جانور) بومی، بومزاد (indigen هم می گویند)

(انسان یا گیاه یا جانور) بومی، بومزاد (indigen هم می گویند)

indigene

indigeneity

indigenes

indigenist

indigenity

<hr> معنی : بومی، ذاتی، طبیعی، فطری <hr> معانی دیگر : بومزاد، نهادی، درون زاد، مکنون

معنی : بومی، ذاتی، طبیعی، فطری معانی دیگر : بومزاد، نهادی، درون زاد، مکنون

indigenous

indigenous language

indigenously

indigenousness

indigens

<hr> معنی : تهی، خالی، تهی دست، تنگدست <hr> معانی دیگر : مستمند، فقیر، بی چیز، ندار

معنی : تهی، خالی، تهی دست، تنگدست معانی دیگر : مستمند، فقیر، بی چیز، ندار

indigent

indigently

indigents

indigest

<hr> معنی : نا گواریده، هضم نشده، نسنجیده، فکر نکرده <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: undigested، بی تفکر و تعمق

معنی : نا گواریده، هضم نشده، نسنجیده، فکر نکرده معانی دیگر : رجوع شود به: undigested، بی تفکر و تعمق

indigested

indigestedness

<hr> معنی : غیر قابل هضم بودن، بد گوار بودن <hr> معانی دیگر : غیر قابل هضم بودن، بد گوار بودن

معنی : غیر قابل هضم بودن، بد گوار بودن معانی دیگر : غیر قابل هضم بودن، بد گوار بودن

indigestibility

<hr> معنی : بد گوار، غیر قابل هضم <hr> معانی دیگر : گوارش ناپذیر، ناگواردنی، ناگوارا

معنی : بد گوار، غیر قابل هضم معانی دیگر : گوارش ناپذیر، ناگواردنی، ناگوارا

indigestible

indigestibleness

<hr> معنی : سوء هاضمه، بد گواری، دیر هضمی، رودل <hr> معانی دیگر : گوارش ناپذیری، هضم ناپذیری، ناگوارایی

معنی : سوء هاضمه، بد گواری، دیر هضمی، رودل معانی دیگر : گوارش ناپذیری، هضم ناپذیری، ناگوارایی

indigestion

<hr> دارای یا وابسته به سو هاضمه، بدگوار (انه)، هضم نشدنی

دارای یا وابسته به سو هاضمه، بدگوار (انه)، هضم نشدنی

indigestive

indigitamenta

indigitation

<hr> معنی : زننده، نا مطلوب، غیر مستحق، فاقد شایستگی <hr> معانی دیگر : (مهجور)، نامستحق، ناسزاوار، بدون استحقاق، خشمگین کردن

معنی : زننده، نا مطلوب، غیر مستحق، فاقد شایستگی معانی دیگر : (مهجور)، نامستحق، ناسزاوار، بدون استحقاق، خشمگین کردن

indign

indignance

indignancy

<hr> معنی : خشمگین، اوقات تلخ، رنجیده، متغیر، ازرده <hr> معانی دیگر : خشمگین (به ویژه به سبب بی اعتنایی یا توهین یا بیداد)، برآشفته، حاکی از آزردگی شدید، اوقات تل

معنی : خشمگین، اوقات تلخ، رنجیده، متغیر، ازرده معانی دیگر : خشمگین (به ویژه به سبب بی اعتنایی یا توهین یا بیداد)، برآشفته، حاکی از آزردگی شدید، اوقات تل

indignant

<hr> معنی : خشم، غیظ، خلم <hr> معانی دیگر : خشم (ناشی از بی اعتنایی یا توهین یا بیداد)، برآشفتگی، اوقات تلخی

معنی : خشم، غیظ، خلم معانی دیگر : خشم (ناشی از بی اعتنایی یا توهین یا بیداد)، برآشفتگی، اوقات تلخی

indignation

indignatory

indignified

indignify

indignifying

indignities

<hr> معنی : هتک ابرو <hr> معانی دیگر : بی احترامی، توهین، خوارداشت، تحقیر

معنی : هتک ابرو معانی دیگر : بی احترامی، توهین، خوارداشت، تحقیر

واژه های حرف "i" - انگلیسی به فارسی