انگلیسی به فارسی

interfiltration

interfirm

interflange

interflashing

<hr> زیست شناسى : جریان اب درونى

زیست شناسى : جریان اب درونى

interflow

interfluence

interfluent

interfluminal

interfluous

interfluve

interflux

<hr> (با هم یا در درون هم تا کردن) اندر تا کردن، اندر پیچ کردن

(با هم یا در درون هم تا کردن) اندر تا کردن، اندر پیچ کردن

interfold

interfoliaceous

interfoliate

interfollicular

interforce

interframe

interfraternal

interfraternally

interfret

interfretted

interfrontal

interfruitful

interfulgent

<hr> معنی : افشاندن، در هم ریختن، بهم امیختن <hr> معانی دیگر : درهم آمیختن، همجوش کردن، هم آمیخته کردن، از صافی رد کردن

معنی : افشاندن، در هم ریختن، بهم امیختن معانی دیگر : درهم آمیختن، همجوش کردن، هم آمیخته کردن، از صافی رد کردن

interfuse

interfused

<hr> معنی : در هم ریختن، بهم امیختن <hr> معانی دیگر : بهم امیختن، در هم ریختن

معنی : در هم ریختن، بهم امیختن معانی دیگر : بهم امیختن، در هم ریختن

interfusion

<hr> معنی : بین کهکشانی <hr> معانی دیگر : (نجوم) میان کهکشانی

معنی : بین کهکشانی معانی دیگر : (نجوم) میان کهکشانی

intergalactic

interganglionic

intergatory

intergenerant

intergenerating

intergeneration

<hr> (وابسته به دو یا چند نسل و رابطه ی آنها: مثلا والدین و فرزندان) میان نسلی،میان دودمانی

(وابسته به دو یا چند نسل و رابطه ی آنها: مثلا والدین و فرزندان) میان نسلی،میان دودمانی

intergenerational

intergenerative

intergeneric

intergential

<hr> (تشکیل شده یا روی داده میان دو دوران یخبندان) میان یخبندانی، میان یخ دورانی، واقع در بین دو دوره ی&nbsp; بندان

(تشکیل شده یا روی داده میان دو دوران یخبندان) میان یخبندانی، میان یخ دورانی، واقع در بین دو دوره ی بندان

interglacial

interglandular

interglobular

interglyph

intergossip

intergossiped

intergossipping

<hr> (وابسته به دولت های مختلف) چند دولتی، (وابسته به رابطه ی بخش های مختلف یک دولت) درون دولتی

(وابسته به دولت های مختلف) چند دولتی، (وابسته به رابطه ی بخش های مختلف یک دولت) درون دولتی

intergovernmental

intergradation

<hr> (به تدریج و طی گذشت از مراحل مختلف) دگردیس شدن، تدریجا محو کردن، تدریجا محو شدن، طبقه بندی داخلی کردن

(به تدریج و طی گذشت از مراحل مختلف) دگردیس شدن، تدریجا محو کردن، تدریجا محو شدن، طبقه بندی داخلی کردن

واژه های حرف "i" - انگلیسی به فارسی