انگلیسی به فارسی

law of motion

law of multiple proportions

<hr> رجوع شود به: international law، قانون بین الملل، حقوق بین الملل، قانون ملل

رجوع شود به: international law، قانون بین الملل، حقوق بین الملل، قانون ملل

law of nations

law of parsimony

law of partial pressures

law of proximity

law of segregation

law of similarity

law of the land

law of thermodynamics

law of volumes

law offender

law practice

law student

law-abiding

law-makers

<hr> کتاب قانون، کتاب درسی دانشکده ی حقوق، دادیک نامه

کتاب قانون، کتاب درسی دانشکده ی حقوق، دادیک نامه

lawbook

<hr> معنی : یاغی، متمرد، قانون شکن <hr> معانی دیگر : آدم خطاکار، قانون ـ فقه : قانون شکن

معنی : یاغی، متمرد، قانون شکن معانی دیگر : آدم خطاکار، قانون ـ فقه : قانون شکن

lawbreaker

lawbreaking

lawcourt

lawed

laweour

<hr> معنی : مجاز، روا، قانونی، مشروع، حلال، داتایی، بربستی <hr> معانی دیگر : دادیکی، طبق قانون، قانون مند، دادیک وار، پیرو قانون، مطیع قانون، دادیک گرای، اهل مقررات

معنی : مجاز، روا، قانونی، مشروع، حلال، داتایی، بربستی معانی دیگر : دادیکی، طبق قانون، قانون مند، دادیک وار، پیرو قانون، مطیع قانون، دادیک گرای، اهل مقررات

lawful

lawfully-begotten

<hr> قانونی بودن، تطبیق، مشروعیت، روایی، اباحت

قانونی بودن، تطبیق، مشروعیت، روایی، اباحت

lawfulness

lawgive

<hr> معنی : شارع، مقنن، قانون گزار، واضع اییننامه <hr> معانی دیگر : قانون گذار، دادیک گر

معنی : شارع، مقنن، قانون گزار، واضع اییننامه معانی دیگر : قانون گذار، دادیک گر

lawgiver

lawgivers

lawgiving

lawines

lawing

lawish

lawk

lawks

<hr> معنی : یاغی <hr> معانی دیگر : هرج و مرج، هر کی هر کی، بلبشو، بی قانون، غیرقانونی، نادادیک، نامشروع، قانون شکن، متمرد، خلافکار، بی قانونی

معنی : یاغی معانی دیگر : هرج و مرج، هر کی هر کی، بلبشو، بی قانون، غیرقانونی، نادادیک، نامشروع، قانون شکن، متمرد، خلافکار، بی قانونی

lawless

<hr> معنی : بی قانونی <hr> معانی دیگر : غیر قانونی بودن، نامشروعی، تمرد، هرزگی

معنی : بی قانونی معانی دیگر : غیر قانونی بودن، نامشروعی، تمرد، هرزگی

lawlessness

lawlike

lawmake

<hr> معنی : قانون گزار <hr> معانی دیگر : قانون گذار، نماینده ی مجلس، عضو قوه ی مقننه، مقنن

معنی : قانون گزار معانی دیگر : قانون گذار، نماینده ی مجلس، عضو قوه ی مقننه، مقنن

lawmaker

lawmakers

lawmaking

<hr> افسر شهربانی، کلانتر، پلیس

افسر شهربانی، کلانتر، پلیس

lawman

lawmerchant

lawmonger

<hr> معنی : چمن، مرغزار، علفزار، میدان گلف <hr> معانی دیگر : چمن (به ویژه در اطراف خانه)، پارچه ی ریزباف و فرانما (برای پشت دری یا زیرپوش زنانه)، مکمل، باپارچه صافی کردن

معنی : چمن، مرغزار، علفزار، میدان گلف معانی دیگر : چمن (به ویژه در اطراف خانه)، پارچه ی ریزباف و فرانما (برای پشت دری یا زیرپوش زنانه)، مکمل، باپارچه صافی کردن

واژه های حرف "l" - انگلیسی به فارسی