انگلیسی به فارسی

<hr> معنی : ماتیک لب، مداد لب <hr> معانی دیگر : (آرایش زنان) روژلب، ماتیک

معنی : ماتیک لب، مداد لب معانی دیگر : (آرایش زنان) روژلب، ماتیک

lipstick

lipstick plant

lipsticks

lipuria

lipwork

liquamen

<hr> معنی : اب کردن، گداختن، ذوب کردن، تبدیل باب کردن <hr> معانی دیگر : (فلز کاری) گرما دادن (به فلز و غیره برای جدا کردن مواد زود گداز)، قال کردن

معنی : اب کردن، گداختن، ذوب کردن، تبدیل باب کردن معانی دیگر : (فلز کاری) گرما دادن (به فلز و غیره برای جدا کردن مواد زود گداز)، قال کردن

liquate

liquated

liquates

<hr> معنی : گداز، گداختن، ابگونسازی <hr> معانی دیگر : تبدیل باب کردن

معنی : گداز، گداختن، ابگونسازی معانی دیگر : تبدیل باب کردن

liquation

<hr> آبگونه ساز، آبگونه کننده، ابگونگر، گدازنده، مایع کننده، طب عامل موجب ترشح، ترشح کننده، مایع ترشح کننده

آبگونه ساز، آبگونه کننده، ابگونگر، گدازنده، مایع کننده، طب عامل موجب ترشح، ترشح کننده، مایع ترشح کننده

liquefacient

<hr> معنی : تبدیل به مایع، گدازش، عامل موجب ترشح، ابگونه سازی <hr> معانی دیگر : آبگونه سازی، آبگونه گری، تبدیل شدن به مایع، آبگونش

معنی : تبدیل به مایع، گدازش، عامل موجب ترشح، ابگونه سازی معانی دیگر : آبگونه سازی، آبگونه گری، تبدیل شدن به مایع، آبگونش

liquefaction

liquefactions

liquefactive

liquefiability

<hr> معنی : قابل تبدیل به مایع، گداز پذیر <hr> معانی دیگر : قابل تبدیل به مایع، گداز پذیر

معنی : قابل تبدیل به مایع، گداز پذیر معانی دیگر : قابل تبدیل به مایع، گداز پذیر

liquefiable

liquefied petroleum gas

liquefier

liquefiers

<hr> معنی : گداختن، تبدیل به مایع کردن، ابگون کردن <hr> معانی دیگر : آبگونه کردن یا شدن، به صورت آبگونه در آوردن یا درآمدن، مایع کردن، آبگونه گری کردن، آبگونش کردن، liquify ابگون کردن

معنی : گداختن، تبدیل به مایع کردن، ابگون کردن معانی دیگر : آبگونه کردن یا شدن، به صورت آبگونه در آوردن یا درآمدن، مایع کردن، آبگونه گری کردن، آبگونش کردن، liquify ابگون کردن

liquefy

liquesce

<hr> معنی : مایع شدگی، ابگونگی <hr> معانی دیگر : حالت میعان

معنی : مایع شدگی، ابگونگی معانی دیگر : حالت میعان

liquescence

liquescency

<hr> معنی : مایع شونده <hr> معانی دیگر : آبگونه شونده، آبگونشی

معنی : مایع شونده معانی دیگر : آبگونه شونده، آبگونشی

liquescent

liquet

<hr> معنی : لیکور <hr> معانی دیگر : (مشروب الکلی قوی و شیرین و غلیظ) لیکور، لیکور نوشابه الکلی

معنی : لیکور معانی دیگر : (مشروب الکلی قوی و شیرین و غلیظ) لیکور، لیکور نوشابه الکلی

liqueur

liqueur glass

liqueured

liqueurs

<hr> معنی : مایع، ابگونه، ابگونه، پول شدنی، چیز ابکی، نقد شو، سهل وساده، سائل، روان، سیال <hr> معانی دیگر : آبگونه، مایع (در برابر: جامد solid)، آبکی، آبوار، آبسان، زلال، شفاف، فرانما، روشن، سلیس، (بازرگانی) نقد، نقدینه، (آوا شناسی) کناری (مانند: r و l)، در مورد کالا نقد شو

معنی : مایع، ابگونه، ابگونه، پول شدنی، چیز ابکی، نقد شو، سهل وساده، سائل، روان، سیال معانی دیگر : آبگونه، مایع (در برابر: جامد solid)، آبکی، آبوار، آبسان، زلال، شفاف، فرانما، روشن، سلیس، (بازرگانی) نقد، نقدینه، (آوا شناسی) کناری (مانند: r و l)، در مورد کالا نقد شو

liquid

<hr> هوای آب وار، هوای مایع، هوای مایع شده در اثر فشار زیاد، ابگون هوا

هوای آب وار، هوای مایع، هوای مایع شده در اثر فشار زیاد، ابگون هوا

liquid air

liquid assets

<hr> (فیزیک و شیمی: آبگونه ای که مولکول های آن نسبت به یکدیگر جهت و سوگیری ثابت دارند و بنابراین از برخی ویژگی های بلور برخور دارند) بلور آب دار

(فیزیک و شیمی: آبگونه ای که مولکول های آن نسبت به یکدیگر جهت و سوگیری ثابت دارند و بنابراین از برخی ویژگی های بلور برخور دارند) بلور آب دار

liquid crystal

liquid crystal display

liquid detergent

<hr> رژیم خوراکی منحصر به چیزهای آبگونه یا نیمه آبگونه

رژیم خوراکی منحصر به چیزهای آبگونه یا نیمه آبگونه

liquid diet

liquid ecstasy

<hr> معنی : مقیاس اندازه گیری مایعات، حجم سنج، مقیاس حجم مایع <hr> معانی دیگر : سنجش آبگونه ها (از نظر وزن و غیره)، آب وار سنجی، آبگونه سنجی

معنی : مقیاس اندازه گیری مایعات، حجم سنج، مقیاس حجم مایع معانی دیگر : سنجش آبگونه ها (از نظر وزن و غیره)، آب وار سنجی، آبگونه سنجی

liquid measure

liquid metal reactor

<hr> اکسیژن آب وار، اکسیژن مایع

اکسیژن آب وار، اکسیژن مایع

liquid oxygen

liquid soap

liquid-fueled

<hr> رجوع شود به: sweet gum، عنبر سائل امریکایی gum sweet

رجوع شود به: sweet gum، عنبر سائل امریکایی gum sweet

liquidambar

<hr> معنی : از بین بردن، تسویه کردن، بهم زدن، منتفی کردن، حساب را واریز کردن، برچیدن، مایع کردن، بصورت نقدینه دراوردن، تسویه حساب کردن <hr> معانی دیگر : واریز کردن، پرداختن، (در مورد شرکت در حال ورشکستگی و غیره) نقد کردن، نقدینه کردن، فروختن، (شرکت و غیره) منحل کردن، تصفیه کردن، نابود کردن، سربه نیست کردن، کشتن، سهام

معنی : از بین بردن، تسویه کردن، بهم زدن، منتفی کردن، حساب را واریز کردن، برچیدن، مایع کردن، بصورت نقدینه دراوردن، تسویه حساب کردن معانی دیگر : واریز کردن، پرداختن، (در مورد شرکت در حال ورشکستگی و غیره) نقد کردن، نقدینه کردن، فروختن، (شرکت و غیره) منحل کردن، تصفیه کردن، نابود کردن، سربه نیست کردن، کش

واژه های حرف "l" - انگلیسی به فارسی