انگلیسی به فارسی

<hr> معنی : اتحاد، پیمان ازدواج، جشن عروسی، عروسی، ازدواج، نکاح، زناشویی، یگانگی <hr> معانی دیگر : همسری، بیوگانی، پیوند، هم بستگی، تلفیق، هم آمیزی، ادغام، عقید

معنی : اتحاد، پیمان ازدواج، جشن عروسی، عروسی، ازدواج، نکاح، زناشویی، یگانگی معانی دیگر : همسری، بیوگانی، پیوند، هم بستگی، تلفیق، هم آمیزی، ادغام، عقید

marriage

marriage bed

marriage broker

marriage contract

marriage licence

marriage license

marriage mart

<hr> زناشویی مصلحتی، ازدواج مصلحتی

زناشویی مصلحتی، ازدواج مصلحتی

marriage of convenience

marriage offer

<hr> رجوع شود به: dowry، جهیز، جهاز، مهریه، کابین

رجوع شود به: dowry، جهیز، جهاز، مهریه، کابین

marriage portion

marriage proposal

marriage settlement

marriageability

<hr> معنی : بالغ، درخور عروسی، تنه شوهر <hr> معانی دیگر : دارای سن کافی برای ازدواج، به سن قانونی، (دختر) پای شوهر، دم بخت، مناسب برای ازدواج

معنی : بالغ، درخور عروسی، تنه شوهر معانی دیگر : دارای سن کافی برای ازدواج، به سن قانونی، (دختر) پای شوهر، دم بخت، مناسب برای ازدواج

marriageable

marriageableness

marriageproof

marriages

<hr> معنی : متحد، پیوسته، متاهل، شوهردار، عروسی کرده <hr> معانی دیگر : زن دار، عیال وار، وابسته به زناشویی، ازدواجی، نکاحی، شخص ازدواج کرده، آدم همسردار، هم بسته، هم پیوند، هم آمیخته

معنی : متحد، پیوسته، متاهل، شوهردار، عروسی کرده معانی دیگر : زن دار، عیال وار، وابسته به زناشویی، ازدواجی، نکاحی، شخص ازدواج کرده، آدم همسردار، هم بسته، هم پیوند، هم آمیخته

married

married couple

married man

married person

marriedly

marrieds

marring

marrock

<hr> شاه بلوط اروپایی (بیشتر در شیرینی پزی به کار می رود)، رنگ شاه بلوطی

شاه بلوط اروپایی (بیشتر در شیرینی پزی به کار می رود)، رنگ شاه بلوطی

marron

marrons

marrons glacés

marrot

<hr> معنی : جوهر، مغز، مخ، مغز استخوان، قسمت عمده <hr> معانی دیگر : بخش درونی و اساسی هر چیز، لب کلام، دست چین، نخبه، رجوع شود به: vitality

معنی : جوهر، مغز، مخ، مغز استخوان، قسمت عمده معانی دیگر : بخش درونی و اساسی هر چیز، لب کلام، دست چین، نخبه، رجوع شود به: vitality

marrow

marrow bean

marrow bone

<hr> (نوعی کدو که پوست آن بسیار سخت و صاف است) کدومسمایی، کدو تابستانی

(نوعی کدو که پوست آن بسیار سخت و صاف است) کدومسمایی، کدو تابستانی

marrow squash

<hr> (به ویژه آشپزی) استخوان مخ دار، استخوان مغز دار، زانو، قاب زانو

(به ویژه آشپزی) استخوان مخ دار، استخوان مغز دار، زانو، قاب زانو

marrowbone

marrowed

marrowfat

marrowfat pea

marrowing

marrowish

marrowless

marrowlike

marrows

marrowsky

marrowskyer

<hr> معنی : مغزی، پر مغز <hr> معانی دیگر : مغز دار

معنی : مغزی، پر مغز معانی دیگر : مغز دار

marrowy

marrube

marrucinian

<hr> معنی : عروسی کردن، شوهر دادن، ازدواج کردن <hr> معانی دیگر : زناشویی کردن، به زنی گرفتن، به شوهری گرفتن، به عقد نکاح درآوردن، وصلت کردن، زن گرفتن، شوهر کردن، هم بسته کردن یا شدن، رابطه ی نزدیک برقرار کردن، پیوند دادن، درآمیختن، (نجاری و مکانیکی) جفت کردن، (قدیمی - ندا به نشان شگفتی یا خشم و غیره) هیهات !، خدایا!، دریغا!، عروسی کردن با

معنی : عروسی کردن، شوهر دادن، ازدواج کردن معانی دیگر : زناشویی کردن، به زنی گرفتن، به شوهری گرفتن، به عقد نکاح درآوردن، وصلت کردن، زن گرفتن، شوهر کردن، هم بسته کردن یا شدن، رابطه ی نزدیک برقرار کردن، پیوند دادن، درآمیختن، (نجاری و مکانیکی) جفت کردن، (قدیمی - ندا به نشان شگفتی یا خشم و غیره) هیهات !،

واژه های حرف "m" - انگلیسی به فارسی