انگلیسی به فارسی

meconophagism

meconophagist

mecoptera

mecopteran

mecopteron

mecopterous

mecrobeproof

mecum

mecums

mecurialism

<hr> مخفف:، پزشکی، طبی، مخفف: پزشکی، طبی مخفف: پزشکی، طب مخفف: قرون وسطایی

مخفف:، پزشکی، طبی، مخفف: پزشکی، طبی مخفف: پزشکی، طب مخفف: قرون وسطایی

med or med

medaillon

medaillon or médaillon

medaka

medakas

<hr> معنی : نشان، شکل، مدال، نشانی شبیه سکه <hr> معانی دیگر : نشان مذهبی، پایزه، شبیه، صورت

معنی : نشان، شکل، مدال، نشانی شبیه سکه معانی دیگر : نشان مذهبی، پایزه، شبیه، صورت

medal

medal for merit

medal of freedom

<hr> (بالاترین مدال امریکا که توسط کنگره اهدا می شود) مدال افتخار، مدال افتخار

(بالاترین مدال امریکا که توسط کنگره اهدا می شود) مدال افتخار، مدال افتخار

medal of honor

medal play

medal winner

medaled

medalet

medaling

<hr> معنی : برنده مدال، دارای مدال <hr> معانی دیگر : مدال ساز، medallist دارای مدال

معنی : برنده مدال، دارای مدال معانی دیگر : مدال ساز، medallist دارای مدال

medalist

medalists

medalize

medallary

medalled

medallic

medallically

medalling

<hr> معنی : مدالیون، مدال بزرگ <hr> معانی دیگر : پایزه، (معماری و پارچه بافی و غیره) نقش مدالی، تزیین به شکل مدال، قاب بندی آذینی، گوشت بریده شده به شکل گرد یا بیضی (به ویژه گوشت گاو یا گوساله)، با مدال بزرگ زینت دادن

معنی : مدالیون، مدال بزرگ معانی دیگر : پایزه، (معماری و پارچه بافی و غیره) نقش مدالی، تزیین به شکل مدال، قاب بندی آذینی، گوشت بریده شده به شکل گرد یا بیضی (به ویژه گوشت گاو یا گوساله)، با مدال بزرگ زینت دادن

medallion

medallioned

medallioning

medallionist

medallions

<hr> معنی : برنده مدال، دارای مدال <hr> معانی دیگر : medalist دارای مدال

معنی : برنده مدال، دارای مدال معانی دیگر : medalist دارای مدال

medallist

medals

<hr> شهر مدان (در جزیره ی سوماترا - اندونزی)

شهر مدان (در جزیره ی سوماترا - اندونزی)

medan

<hr> معنی : امیختن، فضولی کردن، ور رفتن، مداخله کردن، در وسط قرار دادن، دخالت بیجا کردن <hr> معانی دیگر : (با: in یا with) دخالت کردن (در)، درآمیزی کردن، رخنه کاری کردن، (با: with) دست ور کردن (به)، ور رفتن (با)، سرچیزی رفتن، مخلوطکردن، پراکنده کردن، جماع کردن

معنی : امیختن، فضولی کردن، ور رفتن، مداخله کردن، در وسط قرار دادن، دخالت بیجا کردن معانی دیگر : (با: in یا with) دخالت کردن (در)، درآمیزی کردن، رخنه کاری کردن، (با: with) دست ور کردن (به)، ور رفتن (با)، سرچیزی رفتن، مخلوطکردن، پراکنده کردن، جماع کردن

meddle

meddlecome

meddled

meddlement

<hr> معنی : فضول، مداخله گر <hr> معانی دیگر : آدم فضول

معنی : فضول، مداخله گر معانی دیگر : آدم فضول

واژه های حرف "m" - انگلیسی به فارسی