انگلیسی به فارسی

<hr> معنی : خارجی، ظاهر، برونی، ظاهری، برون، دست بالا، خارج از، بیرون، خارج از <hr> معانی دیگر : طرف خارج هر چیز، خارج، نما، ناوابسته به گروه، از خارج دسته، (ساختمان و غیره) مجاور، فرعی، در خارج از ساختمان اصلی، (امکان یا احتمال یا شانس و غیره) کم، بعید، غیرمحتمل، بیشترین، محتمل ترین، بیشینه، حداکثر، محیط

معنی : خارجی، ظاهر، برونی، ظاهری، برون، دست بالا، خارج از، بیرون، خارج از معانی دیگر : طرف خارج هر چیز، خارج، نما، ناوابسته به گروه، از خارج دسته، (ساختمان و غیره) مجاور، فرعی، در خارج از ساختمان اصلی، (امکان یا احتمال یا شانس و غیره) کم، بعید، غیرمحتمل، بیشترین، محتمل ترین، بیشینه، حداکثر، محیط

outside

outside caliper

outside clinch

outside loop

outsided

outsidedness

outsideness

<hr> معنی : بیگانه <hr> معانی دیگر : خارجی، غریبه، (کسی که عضو نیست یا به گروه تعلق ندارد) غیر عضو، نا وابسته، ناهموند

معنی : بیگانه معانی دیگر : خارجی، غریبه، (کسی که عضو نیست یا به گروه تعلق ندارد) غیر عضو، نا وابسته، ناهموند

outsider

outsider art

outsiderness

outsiders

outsides

outsigh

outsight

outsights

outsin

outsinging

outsings

outsinned

outsins

outsit

<hr> معنی : اندازه غیر معمولی، اندازه متفاوت با عادی <hr> معانی دیگر : (کالا و غیره) بزرگتر از معمول، قناس، ناجور، بی قواره (outsized هم می گویند)

معنی : اندازه غیر معمولی، اندازه متفاوت با عادی معانی دیگر : (کالا و غیره) بزرگتر از معمول، قناس، ناجور، بی قواره (outsized هم می گویند)

outsize

outsized

outsizes

outskill

outskip

outskipping

outskirmish

outskirmisher

<hr> معنی : مرز، حاشیه، حومه، حوالی <hr> معانی دیگر : اطراف (شهر و غیره)، حول و حوش، برون گاه، اکناف (جمع)، گوشه و کنار، دور از مرکز

معنی : مرز، حاشیه، حومه، حوالی معانی دیگر : اطراف (شهر و غیره)، حول و حوش، برون گاه، اکناف (جمع)، گوشه و کنار، دور از مرکز

outskirt

outskirter

<hr> کنار، پیرامون، حومه حول و حوش

کنار، پیرامون، حومه حول و حوش

outskirts

outslander

outslang

outsleep

outslept

outslid

outslide

outsling

outslink

outslip

<hr> معنی : پیشدستی کردن، زرنگی بیشتری بکار بردن <hr> معانی دیگر : بیشتر زرنگی کردن، زبل تر بودن، زرنگ تر بودن، کلک زدن

معنی : پیشدستی کردن، زرنگی بیشتری بکار بردن معانی دیگر : بیشتر زرنگی کردن، زبل تر بودن، زرنگ تر بودن، کلک زدن

واژه های حرف "o" - انگلیسی به فارسی