انگلیسی به فارسی

tartufian

tartufishly

tartwoman

tartwomen

taruma

tarumari

tarweeds

tarwood

tarworks

taryard

taryba

tarzan

tarzanish

tarzans

tasajillo

tasajo

tascal

tasco

taseometer

taser

tash

tasheriff

tashie

<hr> شهر تاشکند (پایتخت جمهوری ازبکستان)

شهر تاشکند (پایتخت جمهوری ازبکستان)

tashkent

tashlik

tashnagist

tashnakist

tashreef

tashrif

tasian

tasimeter

tasimetric

tasimetry

tasite

<hr> معنی : کار، تمرین، وظیفه، تکلیف، امر مهم، زیاد خسته کردن، بکاری گماشتن، تحمیل کردن، تهمت زدن <hr> معانی دیگر : کار (که به عهده ی کسی محول شده است)، گمارش، مشکل، کار مشکل، کار سخت، (با تحمیل کار زیاد) تحت فشار گذاشتن، گران بار کردن، کار محول کردن، کار دادن، وظیفه محول کردن، گماردن

معنی : کار، تمرین، وظیفه، تکلیف، امر مهم، زیاد خسته کردن، بکاری گماشتن، تحمیل کردن، تهمت زدن معانی دیگر : کار (که به عهده ی کسی محول شده است)، گمارش، مشکل، کار مشکل، کار سخت، (با تحمیل کار زیاد) تحت فشار گذاشتن، گران بار کردن، کار محول کردن، کار دادن، وظیفه محول کردن، گماردن

task

<hr> (ارتش) گروه رزمی، گروه ضربت، گما شت گروه، گما شتگروه گروه مامور کار ویژه، سپارگروه

(ارتش) گروه رزمی، گروه ضربت، گما شت گروه، گما شتگروه گروه مامور کار ویژه، سپارگروه

task force

taskage

tasked

tasker

tasking

taskit

<hr> معنی : کارفرما، سر کارگر، سر عمله، جبار، مباشر ظالم <hr> معانی دیگر : سختگیر، کار محول کننده ی بی رحم، کسی که تسمه از گرده ی زیر دستان می کشد، سرکار

معنی : کارفرما، سر کارگر، سر عمله، جبار، مباشر ظالم معانی دیگر : سختگیر، کار محول کننده ی بی رحم، کسی که تسمه از گرده ی زیر دستان می کشد، سرکار

taskmaster

taskmasters

taskmastership

taskmistress

tasksetting

<hr> معنی : وظیفه، خرحمالی، خرکاری، کارناخوشایند، کار معلوم <hr> معانی دیگر : کاری که بعنوان وظیفه انجام میشود

معنی : وظیفه، خرحمالی، خرکاری، کارناخوشایند، کار معلوم معانی دیگر : کاری که بعنوان وظیفه انجام میشود

taskwork

واژه های حرف "t" - انگلیسی به فارسی