فرهنگ فارسی ساره

<hr> مترادف بی اعتقادی : الحاد، بی ایمانی، بی دینی، هرهری مسلکی <hr> متضاد بی اعتقادی : ایمان، دینداری <hr> برابر پارسی : ناباوری

مترادف بی اعتقادی : الحاد، بی ایمانی، بی دینی، هرهری مسلکی متضاد بی اعتقادی : ایمان، دینداری برابر پارسی : ناباوری

بی اعتقادی

<hr> مترادف بی اعتنا : بی تفاوت، خونسرد، بی توجه، بی فکر، بی قید، بی مبالات، لاابالی، لاقید <hr> متضاد بی اعتنا : متوجه <hr> برابر پارسی : رویگردان

مترادف بی اعتنا : بی تفاوت، خونسرد، بی توجه، بی فکر، بی قید، بی مبالات، لاابالی، لاقید متضاد بی اعتنا : متوجه برابر پارسی : رویگردان

بی اعتنا

<hr> مترادف بی اعتنایی : بی تفاوتی، خونسردی، سردی، بی توجهی، بی مبالاتی، لاقیدی <hr> برابر پارسی : رویگردانی

مترادف بی اعتنایی : بی تفاوتی، خونسردی، سردی، بی توجهی، بی مبالاتی، لاقیدی برابر پارسی : رویگردانی

بی اعتنایی

<hr> مترادف بی انتها : بی پایان، بی حد، حدناپذیر، نهایت ناپذیر، بی نهایت، لایتناهی، بی کرانه، نافرجام، نامتناهی، نامحصور <hr> متضاد بی انتها : محدود <hr> برابر پارسی : بیکران، بی پایان

مترادف بی انتها : بی پایان، بی حد، حدناپذیر، نهایت ناپذیر، بی نهایت، لایتناهی، بی کرانه، نافرجام، نامتناهی، نامحصور متضاد بی انتها : محدود برابر پارسی : بیکران، بی پایان

بی انتها

<hr> برابر پارسی : نا به سامانی

برابر پارسی : نا به سامانی

بی انضباطی

<hr> مترادف بی تامل : ( بی تأمل ) نااندیشیده، نیندیشیده، آنی، بلادرنگ، بلافاصله، فوراً، فی الفور، بی درنگ، سر ضرب، فوری، بدون تأخیر | صفت، نااندیشیده، نیندیشیده، آنی، بلادرنگ، بلافاصله، فوراً، فی الفور، بی درنگ، سر ضرب، فوری، بدون تاخیر <hr> برابر پارسی : بی درنگ، بی اندیشه، بیدرنگ

مترادف بی تامل : ( بی تأمل ) نااندیشیده، نیندیشیده، آنی، بلادرنگ، بلافاصله، فوراً، فی الفور، بی درنگ، سر ضرب، فوری، بدون تأخیر | صفت، نااندیشیده، نیندیشیده، آنی، بلادرنگ، بلافاصله، فوراً، فی الفور، بی درنگ، سر ضرب، فوری، بدون تاخیر برابر پارسی : بی درنگ، بی اندیشه، بیدرنگ

بی تامل

<hr> برابر پارسی : نابخرد

بی تدبیر

<hr> برابر پارسی : نابخردی

بی تدبیری

<hr> مترادف بی ترتیب : بی سامان، بی نظم، سامان نیافته، نامدون، ناهموار، هردمبیل <hr> متضاد بی ترتیب : مدون، مرتب <hr> برابر پارسی : درهم، نابسامان

مترادف بی ترتیب : بی سامان، بی نظم، سامان نیافته، نامدون، ناهموار، هردمبیل متضاد بی ترتیب : مدون، مرتب برابر پارسی : درهم، نابسامان

بی ترتیب

<hr> مترادف بی تردید : بدون شک، بی شک، مسلماً، یقین <hr> برابر پارسی : بی گمان

مترادف بی تردید : بدون شک، بی شک، مسلماً، یقین برابر پارسی : بی گمان

بی تردید

<hr> مترادف بی توجه : بی التفات، بی مبالات، سربه هوا، لاقید ، بی اعتنا، بی علاقه <hr> متضاد بی توجه : متوجه، ملتفت <hr> برابر پارسی : بی پروا

مترادف بی توجه : بی التفات، بی مبالات، سربه هوا، لاقید ، بی اعتنا، بی علاقه متضاد بی توجه : متوجه، ملتفت برابر پارسی : بی پروا

بی توجه

<hr> مترادف بی تکلف : بی تعارف، خودمانی، بی پیرایه، ساده، رک، صریح <hr> متضاد بی تکلف : متکلف <hr> برابر پارسی : بی آلایش، بی پیرایه

مترادف بی تکلف : بی تعارف، خودمانی، بی پیرایه، ساده، رک، صریح متضاد بی تکلف : متکلف برابر پارسی : بی آلایش، بی پیرایه

بی تکلف

<hr> مترادف بی جرات : بی شهامت، ترسو، بی جربزه، بی جگر، بزدل، جبون، کم دل <hr> متضاد بی جرات : باجرات، جراتمند، شهامت دار، پردل وجرات <hr> برابر پارسی : بزدل، بز دل، ترسو

مترادف بی جرات : بی شهامت، ترسو، بی جربزه، بی جگر، بزدل، جبون، کم دل متضاد بی جرات : باجرات، جراتمند، شهامت دار، پردل وجرات برابر پارسی : بزدل، بز دل، ترسو

بی جرات

<hr> برابر پارسی : بی پاسخ

بی جواب

<hr> مترادف بی حال : علیل، فرتوت، ناتوان ، بی حس، بی رمق، رخو، سست، شل، لش، وارفته، ضعیف، عاجز ، تن آسا، تنبل، تن پرور ، مدهوش، بی ذوق ، افسرده، بی دماغ، کسل ، بی اراده، بی عرضه، چلمن <hr> متضاد بی حال : توانمند، قوی، کوشا، باذوق، ذوقمند، پرشور <hr> برابر پارسی : سست

مترادف بی حال : علیل، فرتوت، ناتوان ، بی حس، بی رمق، رخو، سست، شل، لش، وارفته، ضعیف، عاجز ، تن آسا، تنبل، تن پرور ، مدهوش، بی ذوق ، افسرده، بی دماغ، کسل ، بی اراده، بی عرضه، چلمن متضاد بی حال : توانمند، قوی، کوشا، باذوق، ذوقمند، پرشور برابر پارسی : سست

بی حال

<hr> برابر پارسی : بی اندازه، بیکران | ( بی حدّ و حصر ) بیاندازه

برابر پارسی : بی اندازه، بیکران | ( بی حدّ و حصر ) بیاندازه

بی حد و حصر

بی حدوحصر

<hr> مترادف بی حرکت : آرام، ثابت، راکد، ساکن <hr> متضاد بی حرکت : متحرک <hr> برابر پارسی : بی جنبش، آرام

مترادف بی حرکت : آرام، ثابت، راکد، ساکن متضاد بی حرکت : متحرک برابر پارسی : بی جنبش، آرام

بی حرکت

<hr> مترادف بی حس : بی حال، کرخت، وارفته ، بی درد <hr> متضاد بی حس : پرتوان <hr> برابر پارسی : لمس، سست، کرخت

مترادف بی حس : بی حال، کرخت، وارفته ، بی درد متضاد بی حس : پرتوان برابر پارسی : لمس، سست، کرخت

بی حس

<hr> مترادف بی حساب : بسیار، بی اندازه، بی حد، بی شمار، بیمر، نامعدود ، ستمگر، ظالم، ظلم پیشه، متعدی ، غیرعادی، نادرست، ناصواب، نامعقول <hr> متضاد بی حساب : حساب شده، معدود، دادگر، منصف، معقول <hr> برابر پارسی : بیشمار، بی اندازه

مترادف بی حساب : بسیار، بی اندازه، بی حد، بی شمار، بیمر، نامعدود ، ستمگر، ظالم، ظلم پیشه، متعدی ، غیرعادی، نادرست، ناصواب، نامعقول متضاد بی حساب : حساب شده، معدود، دادگر، منصف، معقول برابر پارسی : بیشمار، بی اندازه

بی حساب

<hr> مترادف بی حواس : بی هوش، بی حافظه، کم حافظه، کم حواس، پریشان فکر <hr> برابر پارسی : پریشان، بی هوش

مترادف بی حواس : بی هوش، بی حافظه، کم حافظه، کم حواس، پریشان فکر برابر پارسی : پریشان، بی هوش

بی حواس

<hr> مترادف بی حوصله : تنگ حوصله، شتابزده، کم حوصله، ناحمول، ناشکیبا، ناصبور بی صبر، بی طاقت ، افسرده، ملول، بی شکیب، ناصبور <hr> متضاد بی حوصله : پرحوصله، باحوصله <hr> برابر پارسی : بی تاب، شتابزده

مترادف بی حوصله : تنگ حوصله، شتابزده، کم حوصله، ناحمول، ناشکیبا، ناصبور بی صبر، بی طاقت ، افسرده، ملول، بی شکیب، ناصبور متضاد بی حوصله : پرحوصله، باحوصله برابر پارسی : بی تاب، شتابزده

بی حوصله

<hr> مترادف بی حوصلگی : بی تابی، بی صبری، بی طاقتی، تنگ حوصلگی ، ناشکیبائی، بی شکیبی، ناصبوری ، شتابزدگی <hr> متضاد بی حوصلگی : پرحوصلگی، شکیبایی <hr> برابر پارسی : بی تابی

مترادف بی حوصلگی : بی تابی، بی صبری، بی طاقتی، تنگ حوصلگی ، ناشکیبائی، بی شکیبی، ناصبوری ، شتابزدگی متضاد بی حوصلگی : پرحوصلگی، شکیبایی برابر پارسی : بی تابی

بی حوصلگی

<hr> مترادف بی خبر : بی اطلاع، غافل، ناآگاه، ناهشیار ، سرزده، ناخبر، ناگهان، ناآگاهانه <hr> متضاد بی خبر : آگاه، مخبر <hr> برابر پارسی : سرزده، نا آگاه، ناآگاه

مترادف بی خبر : بی اطلاع، غافل، ناآگاه، ناهشیار ، سرزده، ناخبر، ناگهان، ناآگاهانه متضاد بی خبر : آگاه، مخبر برابر پارسی : سرزده، نا آگاه، ناآگاه

بی خبر

<hr> مترادف بی خبری : تغافل، جهل، غفلت، ناآگاهی، نادانی، ناهشیاری ، ناغافل، ناگهان <hr> متضاد بی خبری : آگاهی <hr> برابر پارسی : ناآگاهی

مترادف بی خبری : تغافل، جهل، غفلت، ناآگاهی، نادانی، ناهشیاری ، ناغافل، ناگهان متضاد بی خبری : آگاهی برابر پارسی : ناآگاهی

بی خبری

<hr> مترادف بی دوام : بی ثبات، فانی، گذرا، گذرنده ، سست، ناپایدار <hr> متضاد بی دوام : بادوام، پردوام، جاوید، مانا <hr> برابر پارسی : زودگذر، نماندگی، فراساوند، زود گذر

مترادف بی دوام : بی ثبات، فانی، گذرا، گذرنده ، سست، ناپایدار متضاد بی دوام : بادوام، پردوام، جاوید، مانا برابر پارسی : زودگذر، نماندگی، فراساوند، زود گذر

بی دوام

<hr> مترادف بی رحم : جفاکار، جورپیشه، سخت دل، سنگ دل، خونریز، ستمکار، ستمگر، سفاک، سنگدل، شقی، ظالم، قسی، قسی القلب <hr> متضاد بی رحم : رحیم، رئوف <hr> برابر پارسی : سنگدل | سنگدل

مترادف بی رحم : جفاکار، جورپیشه، سخت دل، سنگ دل، خونریز، ستمکار، ستمگر، سفاک، سنگدل، شقی، ظالم، قسی، قسی القلب متضاد بی رحم : رحیم، رئوف برابر پارسی : سنگدل | سنگدل

بی رحم

<hr> مترادف بی رقیب : بی همال، یکه تاز <hr> برابر پارسی : بی مانند

مترادف بی رقیب : بی همال، یکه تاز برابر پارسی : بی مانند

بی رقیب

<hr> مترادف بی رمق : بی نا، ناتوان، ضعیف، بی تاب وتوان، شل، بی حال ، رقیق، آبکی، ناچیز <hr> متضاد بی رمق : پرتوان <hr> برابر پارسی : سست

مترادف بی رمق : بی نا، ناتوان، ضعیف، بی تاب وتوان، شل، بی حال ، رقیق، آبکی، ناچیز متضاد بی رمق : پرتوان برابر پارسی : سست

بی رمق

بی روح

<hr> مترادف بی سابقه : بدیع، بکر، نو، بی بدیل، شگفت، طرفه، عجیب، غریب <hr> برابر پارسی : بی پیشینه | بیپیشینه

مترادف بی سابقه : بدیع، بکر، نو، بی بدیل، شگفت، طرفه، عجیب، غریب برابر پارسی : بی پیشینه | بیپیشینه

بی سابقه

<hr> مترادف بی سبب : به ناحق، بیهوده، بی جهت، بی دلیل، بی خود <hr> برابر پارسی : بلاژ، بیهوده

مترادف بی سبب : به ناحق، بیهوده، بی جهت، بی دلیل، بی خود برابر پارسی : بلاژ، بیهوده

بی سبب

<hr> مترادف بی سلیقه : بدپسند، بی ذوق <hr> متضاد بی سلیقه : باسلیقه، خوش سلیقه <hr> برابر پارسی : بد پسند، بدپسند، کژپسند

مترادف بی سلیقه : بدپسند، بی ذوق متضاد بی سلیقه : باسلیقه، خوش سلیقه برابر پارسی : بد پسند، بدپسند، کژپسند

بی سلیقه

<hr> برابر پارسی : بدپسندی، کژپسندی

برابر پارسی : بدپسندی، کژپسندی

بی سلیقگی

<hr> برابر پارسی : نا همانند، ناجور، ناهمانند، ناهمسان

برابر پارسی : نا همانند، ناجور، ناهمانند، ناهمسان

بی شباهت

<hr> مترادف بی شعور : ابله، احمق، بی ادراک، بی خرد، بی فراست، خنگ، سفیه، کودن، نادان، نفهم <hr> متضاد بی شعور : باشعور، فهیم <hr> برابر پارسی : بی خرد، نادان

مترادف بی شعور : ابله، احمق، بی ادراک، بی خرد، بی فراست، خنگ، سفیه، کودن، نادان، نفهم متضاد بی شعور : باشعور، فهیم برابر پارسی : بی خرد، نادان

بی شعور

<hr> مترادف بی شک : بدون تردید، بی تردید، بی شبهه، بی گمان، حتمی، قطعاً، مسلم <hr> برابر پارسی : به گمان

مترادف بی شک : بدون تردید، بی تردید، بی شبهه، بی گمان، حتمی، قطعاً، مسلم برابر پارسی : به گمان

بی شک

<hr> مترادف بی صبر : بی تاب، بی تحمل، بی طاقت، بی قرار، عجول، ناشکیب، ناشکیبا <hr> متضاد بی صبر : شکیبا، صبور <hr> برابر پارسی : ناشکیبا، بی تاب، ستان

مترادف بی صبر : بی تاب، بی تحمل، بی طاقت، بی قرار، عجول، ناشکیب، ناشکیبا متضاد بی صبر : شکیبا، صبور برابر پارسی : ناشکیبا، بی تاب، ستان

بی صبر

<hr> مترادف بی صبری : بی تحملی، بی طاقتی، بی قراری، ناشکیبایی، ناشکیبی، ناصبوری، بی تابی، بی طاقتی <hr> متضاد بی صبری : شکیبایی، صبوری <hr> برابر پارسی : ناشکیبایی، بی تابی

مترادف بی صبری : بی تحملی، بی طاقتی، بی قراری، ناشکیبایی، ناشکیبی، ناصبوری، بی تابی، بی طاقتی متضاد بی صبری : شکیبایی، صبوری برابر پارسی : ناشکیبایی، بی تابی

بی صبری

<hr> برابر پارسی : بی سویگی | بییکسویی

برابر پارسی : بی سویگی | بییکسویی

بی طرفی

<hr> برابر پارسی : بی دادگری، بیداد، بیدادگری

برابر پارسی : بی دادگری، بیداد، بیدادگری

بی عدالتی

<hr> مترادف بی عرضه : بی حال، بی صلاحیت، بی بخار، بی کفایت، بی لیاقت، نالایق ، تنبل، ناکارآمد، لش <hr> متضاد بی عرضه : باکفایت، لایق، کارآ، کارآمد، باعرضه، عرضه مند <hr> برابر پارسی : پخمه، چلمن | بی دست و پا، بیکاره، پخمه

مترادف بی عرضه : بی حال، بی صلاحیت، بی بخار، بی کفایت، بی لیاقت، نالایق ، تنبل، ناکارآمد، لش متضاد بی عرضه : باکفایت، لایق، کارآ، کارآمد، باعرضه، عرضه مند برابر پارسی : پخمه، چلمن | بی دست و پا، بیکاره، پخمه

بی عرضه

<hr> مترادف بی علاقه : بی تفاوت، بی رغبت، بی شوق، بی میل <hr> متضاد بی علاقه : علاقه مند، مشتاق <hr> برابر پارسی : بی شور

مترادف بی علاقه : بی تفاوت، بی رغبت، بی شوق، بی میل متضاد بی علاقه : علاقه مند، مشتاق برابر پارسی : بی شور

بی علاقه

<hr> مترادف بی فایده : بی ارزش، بی ثمر، بیجا، بی حاصل، بی مصرف، بیهوده، عبث، لاطائل، لغو، مذبوحانه، مهمل، هرزه <hr> متضاد بی فایده : سودمند، مفید <hr> برابر پارسی : بی سود، بی بهره، بیهوده

مترادف بی فایده : بی ارزش، بی ثمر، بیجا، بی حاصل، بی مصرف، بیهوده، عبث، لاطائل، لغو، مذبوحانه، مهمل، هرزه متضاد بی فایده : سودمند، مفید برابر پارسی : بی سود، بی بهره، بیهوده

بی فایده

<hr> مترادف بی قاعده : آشفته، بی ضابطه، بی قانون، بی نظم، بی هنجار، هردمبیل <hr> متضاد بی قاعده : قاعده مند، قانونمند، باقاعده، ضابطه دار <hr> برابر پارسی : نا هنجار، بی هنجار

مترادف بی قاعده : آشفته، بی ضابطه، بی قانون، بی نظم، بی هنجار، هردمبیل متضاد بی قاعده : قاعده مند، قانونمند، باقاعده، ضابطه دار برابر پارسی : نا هنجار، بی هنجار

بی قاعده

<hr> مترادف بی قرار : بی تاب، ناشکیب، بی صبر، بی طاقت، ناشکیبا، حیران، سرگشته، سر به گریبان، شیدا، شوریده، ضجر، ناآرام، ناآسوده، آرام ناپذیر ، پریشان، سراسیمه، متغیر، مضطرب، بی ثبات <hr> متضاد بی قرار : آرام <hr> برابر پارسی : بی تاب، پریشان، خسته دل، سراسیمه، نا آرام

مترادف بی قرار : بی تاب، ناشکیب، بی صبر، بی طاقت، ناشکیبا، حیران، سرگشته، سر به گریبان، شیدا، شوریده، ضجر، ناآرام، ناآسوده، آرام ناپذیر ، پریشان، سراسیمه، متغیر، مضطرب، بی ثبات متضاد بی قرار : آرام برابر پارسی : بی تاب، پریشان، خسته دل، سراسیمه، نا آرام

بی قرار

<hr> مترادف بی قراری : اضطراب، اندوه، بی تابی، بی ثباتی، بی طاقتی، دلواپسی، دلهره، قلق، ناراحتی ، بی صبری، پریشانی، سرآسیمگی، ناشکیبایی <hr> متضاد بی قراری : آرامش، شکیبایی <hr> برابر پارسی : بی تابی | نا آرامی

مترادف بی قراری : اضطراب، اندوه، بی تابی، بی ثباتی، بی طاقتی، دلواپسی، دلهره، قلق، ناراحتی ، بی صبری، پریشانی، سرآسیمگی، ناشکیبایی متضاد بی قراری : آرامش، شکیبایی برابر پارسی : بی تابی | نا آرامی

واژه های حرف "ب" - فرهنگ فارسی ساره