جفتگر (برق و مکانیک)

جفتگیری

جفتی

جفر

جفرسون سیتی

جفرسون سیتی (شهر)

جفری چاسر

جفن

جفن (چشم)

<hr> مترادف جفنگ : بی اساس، بی پایه، بی ربط، بی سروته، بی معنی، بیهوده، ترهات، مزخرف، مهمل، یاوه

مترادف جفنگ : بی اساس، بی پایه، بی ربط، بی سروته، بی معنی، بیهوده، ترهات، مزخرف، مهمل، یاوه

جفنگ

جقه

<hr> مترادف جل : پلاس، پوشش، گلیم، نمد، همه <hr> برابر پارسی : پَلاس، پلاس، کبوک

مترادف جل : پلاس، پوشش، گلیم، نمد، همه برابر پارسی : پَلاس، پلاس، کبوک

جل

جل (جانور شناسی)

جل الخالق

جل و پلاس

جل و پلاس (خودمانی)

جل و پلاس (عامیانه)

<hr> مترادف جلا : برق، تلالو، درخشش، درخشندگی، صیقل، پرداخت، آب وتاب، رونق، آوارگی <hr> برابر پارسی : درخشندگی، زنگارزدایی، پرداخت، تابش

مترادف جلا : برق، تلالو، درخشش، درخشندگی، صیقل، پرداخت، آب وتاب، رونق، آوارگی برابر پارسی : درخشندگی، زنگارزدایی، پرداخت، تابش

جلا

جلا (ادبیات و هنر)

جلا انداختن

<hr> برابر پارسی : پرداخت کردن

برابر پارسی : پرداخت کردن

جلا دادن

جلا دادن با مالش

جلا دادن با مالیدن

<hr> مترادف جلا دار : درخشان، درخشنده، صیقلی <hr> متضاد جلا دار : بی جلا

مترادف جلا دار : درخشان، درخشنده، صیقلی متضاد جلا دار : بی جلا

جلا دار

جلا دار سازی چرم و پارچه

جلا دهنده

جلا گر

جلااندازی

جلاب

جلاجل

<hr> مترادف جلاد : دژخیم، سلاخ، میرغضب <hr> برابر پارسی : دژخیم، آدمکش، شکنجه گر

مترادف جلاد : دژخیم، سلاخ، میرغضب برابر پارسی : دژخیم، آدمکش، شکنجه گر

جلاد

جلادادن

جلاداده نشده

جلادار

جلادت

جلادهنده

<hr> مترادف جلال : احتشام، بزرگی، جاه، جبروت، حشمت، شکوه، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا، مجد <hr> برابر پارسی : فر، شکوه، والایی، بزرگی، شُکوه

مترادف جلال : احتشام، بزرگی، جاه، جبروت، حشمت، شکوه، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا، مجد برابر پارسی : فر، شکوه، والایی، بزرگی، شُکوه

جلال

<hr> برابر پارسی : فر و شکوه

جلال و جبروت

جلال و جبروت (مجازی)

جلال وجبروت تو خالی

<hr> مترادف جلالت : بزرگواری، بزرگی، دبدبه، شکوه، فر، فره، کوکبه

مترادف جلالت : بزرگواری، بزرگی، دبدبه، شکوه، فر، فره، کوکبه

جلالت

جلالی

جلاگر

<hr> مترادف جلای وطن : آوارگی، تبعید، مهاجرت، هجرت <hr> برابر پارسی : دور شدن از میهن

مترادف جلای وطن : آوارگی، تبعید، مهاجرت، هجرت برابر پارسی : دور شدن از میهن

جلای وطن

جلای وطن کردن

<hr> مترادف جلب : احضاریه، احضار، توقیف، جذب، ربایش، آوردن، بردن، کشیدن | حقه باز، دغل، متقلب، محیل، مکار، نادرست، پست، خوار، دون، زبون، سفله، فرومایه، روسپی، زناکار، غر، فاحشه، قحبه، هرجایی <hr> متضاد جلب : دفع | <hr> برابر پارسی : بازداشت، بد سرشت، بد کاره، ترفندگر، دغل کار، فراخوانی، کشیدن، گرفتن، واکش

مترادف جلب : احضاریه، احضار، توقیف، جذب، ربایش، آوردن، بردن، کشیدن | حقه باز، دغل، متقلب، محیل، مکار، نادرست، پست، خوار، دون، زبون، سفله، فرومایه، روسپی، زناکار، غر، فاحشه، قحبه، هرجایی متضاد جلب : دفع | برابر پارسی : بازداشت، بد سرشت، بد کاره، ترفندگر، دغل کار، فراخوانی، کشیدن، گرفتن، واکش

جلب

<hr> برابر پارسی : درکشی، شیفتگی، نگرکشی

برابر پارسی : درکشی، شیفتگی، نگرکشی

واژه های حرف "ج" - فارسی به انگلیسی