پیشنهاد کاربران

تاریک اندیش

تاریک دل

تاریک روشن

<hr> مترادف تاریک شدن : تار شدن، تیره شدن، تیره وتار شدن، ظلمانی شدن <hr> متضاد تاریک شدن : روشن شدن

مترادف تاریک شدن : تار شدن، تیره شدن، تیره وتار شدن، ظلمانی شدن متضاد تاریک شدن : روشن شدن

تاریک شدن

تاریک ولی شاعرانه

<hr> مترادف تاریک کردن : تار کردن، تیره کردن، ظلمانی کردن ، مبهم ساختن، بغرنج کردن، پیچیده کردن <hr> متضاد تاریک کردن : روشن کردن

مترادف تاریک کردن : تار کردن، تیره کردن، ظلمانی کردن ، مبهم ساختن، بغرنج کردن، پیچیده کردن متضاد تاریک کردن : روشن کردن

تاریک کردن

<hr> مترادف تاریکی : تاریکا، تیرگی، سیاهی، ظلام، ظلمت ، گرفتگی، بی دانشی، جهل، نادانی ، ابهام، پیچیدگی، غموض <hr> متضاد تاریکی : روشنایی، دانش، دانایی

مترادف تاریکی : تاریکا، تیرگی، سیاهی، ظلام، ظلمت ، گرفتگی، بی دانشی، جهل، نادانی ، ابهام، پیچیدگی، غموض متضاد تاریکی : روشنایی، دانش، دانایی

تاریکی

تاریکی دل

تاریکی شب

تاریکی مطلق

تارۓریل

<hr> مترادف تاز : سفله، فرومایه، امرد، مخنث، تاختن

مترادف تاز : سفله، فرومایه، امرد، مخنث، تاختن

تاز

تازان

تازایی

تازش

تازشم

تازنان

<hr> مترادف تازه : جدید، مدرن، نو ، ابتکاری، بدیع، بکر، طرفه، نوظهور، نوین، اخیر، موخر، متاخر ، اکنون، حالا، اینک، الان، باطراوت، شاداب، طری، نوشکفته ، تر ، دل پذیر، خوشاین <hr> متضاد تازه : کهنه، دیرینه، قدیم، کهن، پلاسیده، بی طراوت، خشک، پژمرده <hr> برابر پارسی : نوین

مترادف تازه : جدید، مدرن، نو ، ابتکاری، بدیع، بکر، طرفه، نوظهور، نوین، اخیر، موخر، متاخر ، اکنون، حالا، اینک، الان، باطراوت، شاداب، طری، نوشکفته ، تر ، دل پذیر، خوشاین متضاد تازه : کهنه، دیرینه، قدیم، کهن، پلاسیده، بی طراوت، خشک، پژمرده برابر پارسی : نوین

تازه

تازه اباد

تازه اباد بطی

تازه اباد کلاشم

تازه اباد گاومیشان

تازه اذری

تازه بالغ شده

تازه بنا شده

تازه بنیاد

تازه به ثروت رسیده

<hr> مترادف تازه به دوران رسیده : ندیدبدید، نوخاسته، نودولت، نوکیسه

مترادف تازه به دوران رسیده : ندیدبدید، نوخاسته، نودولت، نوکیسه

تازه به دوران رسیده

تازه به دوران رسیده ها

تازه به مالی رسیده

تازه تاسیس

تازه ترکی

تازه ترین صبح

تازه دار

تازه داماد

تازه درامدی پیدا کرده

تازه رسیده

تازه رویی

تازه روییده

تازه زاییده

تازه سازی

<hr> مترادف تازه شدن : نو شدن، تازه گشتن، تجدید یافتن، تجدید شدن، تجدیدخاطره شدن، به خاطر آمدن، باطراوت شدن، خرم شدن، جوان شدن، شاد شدن، شادمان گشتن، بانشاط شدن، به یاد آمدن، زنده شدن، حیات تازه یافتن

مترادف تازه شدن : نو شدن، تازه گشتن، تجدید یافتن، تجدید شدن، تجدیدخاطره شدن، به خاطر آمدن، باطراوت شدن، خرم شدن، جوان شدن، شاد شدن، شادمان گشتن، بانشاط شدن، به یاد آمدن، زنده شدن، حیات تازه یافتن

تازه شدن

تازه شهر

تازه نفس

تازه و سبز

تازه و نو

<hr> مترادف تازه وارد : نورسیده، جدیدالورود، ناآشنا، ناوارد، کم تجربه، بی اطلاع <hr> متضاد تازه وارد : کهنه کار

مترادف تازه وارد : نورسیده، جدیدالورود، ناآشنا، ناوارد، کم تجربه، بی اطلاع متضاد تازه وارد : کهنه کار

تازه وارد

<hr> مترادف تازه کار : بی تجربه، تازه چرخ، خام، کارآموز، مبتدی، ناآزموده، ناشی، نوپیشه، نوچه <hr> متضاد تازه کار : کهنه کار

مترادف تازه کار : بی تجربه، تازه چرخ، خام، کارآموز، مبتدی، ناآزموده، ناشی، نوپیشه، نوچه متضاد تازه کار : کهنه کار

واژه های حرف "ت" - پیشنهاد کاربران