پیشنهاد کاربران

گسترش دادن

گسترش دهنده

گسترش ساحل

گسترش ورزش

گسترش یافته

<hr> مترادف گستره : پهنه، ساحت، عرصه، میدان

مترادف گستره : پهنه، ساحت، عرصه، میدان

گستره

گستره خون

گستره زبان ترکی از مغولستان تا اسکاندیناوی

گسست

<hr> مترادف گسستن : بریدن، پاره کردن، قطع کردن، گسیختن <hr> متضاد گسستن : پیوستن

مترادف گسستن : بریدن، پاره کردن، قطع کردن، گسیختن متضاد گسستن : پیوستن

گسستن

<hr> مترادف گسسته : پاره، جدا، شکسته، گسیخته، منقطع <hr> متضاد گسسته : پیوسته

مترادف گسسته : پاره، جدا، شکسته، گسیخته، منقطع متضاد گسسته : پیوسته

گسسته

گسسته طناب

گسسته کردن

گسستی

گسل

گسل احتمالی

گسل زلزله

گسل فرورانش مکران

گسل فعال

گسل کردن

گسلش

گسلندگی

گسلی

گسلیده

گسنه

گسپند

گسک

گسک علیا

گسکره

گسی

گسیخت

گسیخت دوسویه

<hr> مترادف گسیختن : پاره کردن، قطع کردن، گسستن <hr> متضاد گسیختن : پیوستن، متصل کردن

مترادف گسیختن : پاره کردن، قطع کردن، گسستن متضاد گسیختن : پیوستن، متصل کردن

گسیختن

گسیختن از

<hr> مترادف گسیختگی : انفصال، پارگی، جدایی، گسستگی <hr> متضاد گسیختگی : اتحاد، اتصال، پیوستگی

مترادف گسیختگی : انفصال، پارگی، جدایی، گسستگی متضاد گسیختگی : اتحاد، اتصال، پیوستگی

گسیختگی

گسیل دارنده

گسیل داشتن

گسیل شده

گسیل کردن

گسیلش

گش

<hr> مترادف گشاد : بزرگ، بسیط، پهن، جادار، فراخ، فسیح، گشاده، متسع، واسع، وسیع، فرج، گشایش، ظفر، فتح، خوشی، سرور <hr> متضاد گشاد : تنگ، ضیق

مترادف گشاد : بزرگ، بسیط، پهن، جادار، فراخ، فسیح، گشاده، متسع، واسع، وسیع، فرج، گشایش، ظفر، فتح، خوشی، سرور متضاد گشاد : تنگ، ضیق

گشاد

گشاد دادن تیر

گشاد رو

گشاد شدن

گشاد گشاد راه رفتن

گشاداندن

<hr> مترادف گشادبازی : اسراف، تبذیر، حیف ومیل، ولخرجی <hr> متضاد گشادبازی : اقتصاد، صرفه جویی

مترادف گشادبازی : اسراف، تبذیر، حیف ومیل، ولخرجی متضاد گشادبازی : اقتصاد، صرفه جویی

واژه های حرف "گ" - پیشنهاد کاربران