back translation

back up

back up a car

back up alarm back up alarm

back up now

back vowel

back wall

back way

back weld

back weld pass

back when

back width

<hr> معنی : پشت درد <hr> معانی دیگر : درد پشت، کمردرد

معنی : پشت درد معانی دیگر : درد پشت، کمردرد

backache

backaches

backacke

backacter

backap

backasswards

backback

<hr> (موسیقی مردمی امریکا - در آهنگ چهارضربی) تاکید اصلی که بر ضرب دوم و چهارم داده شود

(موسیقی مردمی امریکا - در آهنگ چهارضربی) تاکید اصلی که بر ضرب دوم و چهارم داده شود

backbeat

<hr> معنی : عضو هیئت قانونگذاری <hr> معانی دیگر : (به ویژه مجلس نمایندگان انگلیس) نماینده ای که در حزب خود مقام مهمی ندارد و در نیمکت های عقب می نشیند، نوچه نماینده (در مقابل: front bencher)

معنی : عضو هیئت قانونگذاری معانی دیگر : (به ویژه مجلس نمایندگان انگلیس) نماینده ای که در حزب خود مقام مهمی ندارد و در نیمکت های عقب می نشیند، نوچه نماینده (در مقابل: front bencher)

backbencher

<hr> (ورزش های اکروباتیک) خم پشت (ورزشکار می ایستد و سپس کمر خود را آن قدر به عقب خم می کند که دستش از عقب به زمین می رسد)

(ورزش های اکروباتیک) خم پشت (ورزشکار می ایستد و سپس کمر خود را آن قدر به عقب خم می کند که دستش از عقب به زمین می رسد)

backbend

backbit

<hr> معنی : غیبت، غیبت کردن، پشت سرکسی سخن گفتن <hr> معانی دیگر : غیبت (کسی را) کردن، پشت سر کسی حرف زدن، در غیاب کسی به او حمله کردن، گناه کسی را شستن، بدگویی کردن

معنی : غیبت، غیبت کردن، پشت سرکسی سخن گفتن معانی دیگر : غیبت (کسی را) کردن، پشت سر کسی حرف زدن، در غیاب کسی به او حمله کردن، گناه کسی را شستن، بدگویی کردن

backbite

backbiter

backbonding

<hr> معنی : پشت، استقامت، ستون فقرات، استحکام، استواری، تیرهء پشت <hr> معانی دیگر : ستون اصلی، محکم ترین بخش، پشتیبان اصلی، اراده، غیرت، حمیت، دل، (جانورشناسی - کالبد شناسی) ستون فقرات، مهره های پشت، تیره ی پشت، مازن، رشته ی اصلی کوه، دندانه ی اصلی کوه، کوه اصلی در یک رشته کوه یا (سلسله جبال)، کمر

معنی : پشت، استقامت، ستون فقرات، استحکام، استواری، تیرهء پشت معانی دیگر : ستون اصلی، محکم ترین بخش، پشتیبان اصلی، اراده، غیرت، حمیت، دل، (جانورشناسی - کالبد شناسی) ستون فقرات، مهره های پشت، تیره ی پشت، مازن، رشته ی اصلی کوه، دندانه ی اصلی کوه، کوه اصلی در یک رشته کوه یا (سلسله جبال)، کمر

backbone

backbone curve

backbone network

backbone of something

backboned

backbones

backbreaker

<hr> شاق، کمر شکن، کمر شکن backbreaking work کار کمر شکن

شاق، کمر شکن، کمر شکن backbreaking work کار کمر شکن

backbreaking

backbreaking day

<hr> (ماهیگیری با قلاب) حرکت دادن دسته و ریسمان و قلاب به سوی عقب

(ماهیگیری با قلاب) حرکت دادن دسته و ریسمان و قلاب به سوی عقب

backcast

backcasting

backcasts

backchat

<hr> (ورزش هاکی) تنه زدن، ورزش : عقب نشینى براى دفاع

(ورزش هاکی) تنه زدن، ورزش : عقب نشینى براى دفاع

backcheck

backcoating

<hr> (دامپروری و بهنژادی حیوانات و گیاهان) جفتگیری موجود دورگه با یکی از والدینش، پس باروری، پس زادگیری، پس زادگیری کردن، چند پشت بعقب برگشتن

(دامپروری و بهنژادی حیوانات و گیاهان) جفتگیری موجود دورگه با یکی از والدینش، پس باروری، پس زادگیری، پس زادگیری کردن، چند پشت بعقب برگشتن

backcross

backdating

backdoor

backdoor cold front

<hr> معنی : پردهء پشت صحنهء تاتر <hr> معانی دیگر : زمینه، پس زمینه، دورنما، پرده یا تابلویی که در عقب صحنه قرار دارد (و معمولا روی آن نقاشی شده است)

معنی : پردهء پشت صحنهء تاتر معانی دیگر : زمینه، پس زمینه، دورنما، پرده یا تابلویی که در عقب صحنه قرار دارد (و معمولا روی آن نقاشی شده است)

backdrop

<hr> معنی : دارای پشت، پشتی دار، پشت گرم <hr> معانی دیگر : دارای پشتی یا تکیه گاه (معمولا در مورد صندلی و غیره)

معنی : دارای پشت، پشتی دار، پشت گرم معانی دیگر : دارای پشتی یا تکیه گاه (معمولا در مورد صندلی و غیره)

واژه های حرف "b" - پیشنهاد کاربران