borrowing money

borsa

<hr> معنی : برش، نوعی ابگوشت سبزی دار روسی <hr> معانی دیگر : برش borsh

معنی : برش، نوعی ابگوشت سبزی دار روسی معانی دیگر : برش borsh

borsch

borsmenta

<hr> شهر بروجرد (در مرکز غربی ایران)

شهر بروجرد (در مرکز غربی ایران)

borujerd

bos bos

bos sauveli

bosanski

bose einstein condensate

bose einstein condensation

bose einstein distribution

bose einstein statistics

<hr> معنی : چرند، حقه بازی، حرف توخالی <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی ترکی) چرند، درون تهی، مزخرف، شر و ور، شکم (بخش برآمده ی کوره ی گدازش فلز)، پیشخوان (در کوره ی بلند)، ناوه ی فلز سردکنی، مهمل

معنی : چرند، حقه بازی، حرف توخالی معانی دیگر : (از ریشه ی ترکی) چرند، درون تهی، مزخرف، شر و ور، شکم (بخش برآمده ی کوره ی گدازش فلز)، پیشخوان (در کوره ی بلند)، ناوه ی فلز سردکنی، مهمل

bosh

bosing

bosman ruling

bosnian

<hr> معنی : بر، بغل، سینه، پیش سینه، خودمانی، در اغوش حمل کردن، بااغوش باز پذیرفتن، دارای پستان شدن، عزیز کردن، رازی را در سینه نهفتن <hr> معانی دیگر : پستان (به ویژه پستان زن)، ممه، آغوش، درون، گرامی، عزیز، صمیمی، (دوزندگی) بالاتنه ی پیراهن زنانه، بخشی از لباس که سینه را می پوشاند، جلو سینه، سینه پوش، در آغوش گرفتن، بغل کردن، به جان خریدن، گرامی داشتن، نهفتن، در سینه داشتن، دارای پستان شدن درمورد دختران

معنی : بر، بغل، سینه، پیش سینه، خودمانی، در اغوش حمل کردن، بااغوش باز پذیرفتن، دارای پستان شدن، عزیز کردن، رازی را در سینه نهفتن معانی دیگر : پستان (به ویژه پستان زن)، ممه، آغوش، درون، گرامی، عزیز، صمیمی، (دوزندگی) بالاتنه ی پیراهن زنانه، بخشی از لباس که سینه را می پوشاند، جلو سینه، سینه پوش، در آغو

bosom

<hr> معنی : یار، دوست <hr> معانی دیگر : دوست محرم یاصمیمی یاهمدم

معنی : یار، دوست معانی دیگر : دوست محرم یاصمیمی یاهمدم

bosom friend

bosom of one's family

boson x

bosphorus

<hr> معنی : رئیس، ارباب، برجستگی، بر جسته کاری، متصدی، رئیس کارفرما، خواجه، ریاست کردن بر، اربابی کردن، نقش برجسته تهیه کردن <hr> معانی دیگر : مدیر، سرپرست، سرکارگر، (امریکا) سردمدار سیاسی، کسی که در شهر نفوذ سیاسی دارد (political boss هم می گویند)، سرور، سردسته، (عامیانه - معمولا با about یا around) تحکم کردن، ریاست مابی کردن، ارباب وار رفتار کردن، نقش یا تزیین برجسته، نقشی که نسبت به سطح اطراف خود برجسته باشد، (در گچبری و نجاری و غیره) برجسته کاری سقف و دیوار، (عامیانه) گاو، گاو شیرده، برجسته، اربابی کردن بر

معنی : رئیس، ارباب، برجستگی، بر جسته کاری، متصدی، رئیس کارفرما، خواجه، ریاست کردن بر، اربابی کردن، نقش برجسته تهیه کردن معانی دیگر : مدیر، سرپرست، سرکارگر، (امریکا) سردمدار سیاسی، کسی که در شهر نفوذ سیاسی دارد (political boss هم می گویند)، سرور، سردسته، (عامیانه - معمولا با about یا around) تحکم کرد

boss

boss around

boss me around

boss others around

<hr> (موسیقی)، (نوعی جاز سامبا که در برزیل ابداع شد) باسانوا

(موسیقی)، (نوعی جاز سامبا که در برزیل ابداع شد) باسانوا

bossa nova

bossaball

bossed

bossed around

bosses

bossiness

bossing

bosst

<hr> معنی : برجسته، متمایل به ریاست مابی، ارباب منش، دارای برجستگی <hr> معانی دیگر : (عامیانه) استیلاجوی، استیلاگر، پر رو، پر مدعا، دارای نقش برجسته، دارای گچبری برجسته، (امریکا) گاو، گاو شیرده

معنی : برجسته، متمایل به ریاست مابی، ارباب منش، دارای برجستگی معانی دیگر : (عامیانه) استیلاجوی، استیلاگر، پر رو، پر مدعا، دارای نقش برجسته، دارای گچبری برجسته، (امریکا) گاو، گاو شیرده

bossy

boston consulting group

<hr> لارو خرمگس (botfly هم می گویند)

لارو خرمگس (botfly هم می گویند)

bot extra reinfororcing

botal's ligament

botanic garden

botanic gardens

<hr> باغ کشاورزی، باغ گیاه شناسی

باغ کشاورزی، باغ گیاه شناسی

botanical garden

<hr> معنی : گیاه شناس، متخصص گیاه شناسی <hr> معانی دیگر : باغ کشاورزی، ویژه گر گیاه شناسی

معنی : گیاه شناس، متخصص گیاه شناسی معانی دیگر : باغ کشاورزی، ویژه گر گیاه شناسی

botanist

botanists

<hr> معنی : گیاه شناسی، کتاب گیاه شناسی، گیاهان یک ناحیه، زندگی گیاهی یک ناحیه <hr> معانی دیگر : (به منظور پژوهش علمی) گیاه گردآوری کردن، گیاهان منطقه ی بخصوص

معنی : گیاه شناسی، کتاب گیاه شناسی، گیاهان یک ناحیه، زندگی گیاهی یک ناحیه معانی دیگر : (به منظور پژوهش علمی) گیاه گردآوری کردن، گیاهان منطقه ی بخصوص

botany

botaurus stellaris stellaris

botch something

<hr> (انگلیس - محلی) زخم، دمل، کورک، کار بد انجام شده، چیز بد ساخته یا مرمت شده، بدساخت

(انگلیس - محلی) زخم، دمل، کورک، کار بد انجام شده، چیز بد ساخته یا مرمت شده، بدساخت

واژه های حرف "b" - پیشنهاد کاربران