catch my drift

catch my eye

catch off guard

<hr> 1- فهمیدن، (معنی چیزی را) درک کردن، پی بردن 2- مد شدن، متداول شدن

1- فهمیدن، (معنی چیزی را) درک کردن، پی بردن 2- مد شدن، متداول شدن

catch on

catch on fire

catch on to

<hr> برای تازه کردن نفس از سخن بازایستادن، (از تعجب یا تحسین) دم در دمیدن، نفس تازه کردن

برای تازه کردن نفس از سخن بازایستادن، (از تعجب یا تحسین) دم در دمیدن، نفس تازه کردن

catch one's breath

catch one's death of cold

<hr> توجه کسی را جلب کردن

catch one's eye

<hr> جلو خود را (به ویژه جلو زبان خود را) گرفتن، یک دفعه متوجه شدن و حرف خود را سنجیدن

جلو خود را (به ویژه جلو زبان خود را) گرفتن، یک دفعه متوجه شدن و حرف خود را سنجیدن

catch oneself

<hr> (عامیانه) متوجه رفتار ناپسند (یا اشتباه و غیره ی) دیگری شدن

(عامیانه) متوجه رفتار ناپسند (یا اشتباه و غیره ی) دیگری شدن

catch out

catch pearls of wisdom from their lips

<hr> تکیه کلام، واژه یا عبارتی که جلب توجه کند، واژه ی گیرا

تکیه کلام، واژه یا عبارتی که جلب توجه کند، واژه ی گیرا

catch phrase

catch potato

catch redhanded

catch sb off guard

catch sb out

catch sb red handed

catch sb’s eye

catch sb’s imagination

<hr> در یک نظر دیدن، ناگهان دیدن

در یک نظر دیدن، ناگهان دیدن

catch sight of

catch some body 's eye

catch some one in a lie

catch some z’s

catch somebody

catch somebody eye

catch somebody flat footed

catch somebody redhanded

<hr> 1- دیدن، مشاهده کردن 2- متوجه شدن 3- در یک نظر زودگذر دیدن، (خودمانی) کسی را در موقعیت بدی غافلگیر کردن

1- دیدن، مشاهده کردن 2- متوجه شدن 3- در یک نظر زودگذر دیدن، (خودمانی) کسی را در موقعیت بدی غافلگیر کردن

catch somebody with his pants down

<hr> (خودمانی) کسی را در موقعیت بدی غافلگیر کردن

(خودمانی) کسی را در موقعیت بدی غافلگیر کردن

catch someone flat footed

catch someone in the act

catch someone off balance

catch someone off guard

<hr> سر بزنگاه کسی را گرفتن، مچ کسی را گرفتن

سر بزنگاه کسی را گرفتن، مچ کسی را گرفتن

واژه های حرف "c" - پیشنهاد کاربران