<hr> (حقوق) بازپرس بخش، بازپرس بخش قضایی

(حقوق) بازپرس بخش، بازپرس بخش قضایی

district attorney

district court

district judge

district nurse

districts

districtwide

distrotion

distroy

distrub

distrubed

distrubing

distruction

distrupt

distrupted

distruption

distruptive

<hr> معنی : بیاعتمادی، بدگمانی، سوء ظن، اعتماد نداشتن <hr> معانی دیگر : سوظن، شک، بی اعتماد بودن، اعتماد نداشتن به، بدگمان بودن، سوظن داشتن

معنی : بیاعتمادی، بدگمانی، سوء ظن، اعتماد نداشتن معانی دیگر : سوظن، شک، بی اعتماد بودن، اعتماد نداشتن به، بدگمان بودن، سوظن داشتن

distrust

<hr> معنی : بدگمان، بی اعتقاد <hr> معانی دیگر : بی اعتماد، ظنین

معنی : بدگمان، بی اعتقاد معانی دیگر : بی اعتماد، ظنین

distrustful

<hr> معنی : پریشان کردن، اشفتن، مزاحم شدن، بر هم زدن، مختل کردن، مضطرب ساختن، مشوش کردن، بهم زدن <hr> معانی دیگر : (آرامش چیزی یا کسی را) به هم زدن، آشفته کردن، آشوبیدن، آشوردن، (ناراحت و نگران کردن) پریشان کردن، (نظم چیزی را) از بین بردن، نابسمان کردن، درهم و برهم کردن، مغشوش کردن، (حرف یا تفکر کسی را) قطع کردن، توی حرف کسی دویدن، مزاحم کار کسی شدن، مصدع شدن، دردسر دادن، زحمت دادن، مشوب کردن

معنی : پریشان کردن، اشفتن، مزاحم شدن، بر هم زدن، مختل کردن، مضطرب ساختن، مشوش کردن، بهم زدن معانی دیگر : (آرامش چیزی یا کسی را) به هم زدن، آشفته کردن، آشوبیدن، آشوردن، (ناراحت و نگران کردن) پریشان کردن، (نظم چیزی را) از بین بردن، نابسمان کردن، درهم و برهم کردن، مغشوش کردن، (حرف یا تفکر کسی را) قطع ک

disturb

disturb people

disturb somebody

disturb the peace

<hr> معنی : پریشانی، ناراحتی، اشوب، تعرض، اختلال، مزاحمت <hr> معانی دیگر : آشوب، فتنه، مشوب سازی، به هم زدن، درهم ریزی، مغشوش سازی، ناآرامی، شوریدگی (روانی)

معنی : پریشانی، ناراحتی، اشوب، تعرض، اختلال، مزاحمت معانی دیگر : آشوب، فتنه، مشوب سازی، به هم زدن، درهم ریزی، مغشوش سازی، ناآرامی، شوریدگی (روانی)

disturbance

disturbance handler

disturbance in selective attention

disturbance ranging

disturbance storme time index

disturbances

<hr> معنی : مضطرب، اشفته، مختل، پریشان، مختل شده، ناراحت، پریشانحال <hr> معانی دیگر : اشفته، ناراحت

معنی : مضطرب، اشفته، مختل، پریشان، مختل شده، ناراحت، پریشانحال معانی دیگر : اشفته، ناراحت

disturbed

disturbed axle counter

disturbed body image

disturbed context

disturbed sleep

disturbed soil

disturbing

disturbing conclusion

disturbingly

disturbs people

distutbances

disunited

<hr> عدم اتحاد، چند دستگی، چند پارچگی، ناهم بستگی، ناهمبستگی the relative disunity of the west encouraged the communists چند دستگی نسبی غرب به کمونیستها قوت قلب میداد

عدم اتحاد، چند دستگی، چند پارچگی، ناهم بستگی، ناهمبستگی the relative disunity of the west encouraged the communists چند دستگی نسبی غرب به کمونیستها قوت قلب میداد

disunity

<hr> معنی : عدم استعمال، ترک استعمال کردن، ترک کردن <hr> معانی دیگر : کنار گذاشتن، دیگر به کار نبردن، دیگر استفاده نکردن، عدم استفاده، عاطل گذاری، متروکه، ترک استعمال چیزی را کردن

معنی : عدم استعمال، ترک استعمال کردن، ترک کردن معانی دیگر : کنار گذاشتن، دیگر به کار نبردن، دیگر استفاده نکردن، عدم استفاده، عاطل گذاری، متروکه، ترک استعمال چیزی را کردن

disuse

disused

disussion

<hr> معنی : بی فایدگی، بی مصرفی <hr> معانی دیگر : زیان آوری، آسیب گری، بازرگانى : عدم مطلوبیت

معنی : بی فایدگی، بی مصرفی معانی دیگر : زیان آوری، آسیب گری، بازرگانى : عدم مطلوبیت

disutility

disweak

<hr> معنی : خندق، حفره، راه آب، مغاک، نهرآب، گودال کندن <hr> معانی دیگر : (جوی یا گودال دراز) کندگی، گوچاه، کندک (خندق)، چال، (هواپیمای خراب یا آسیب دیده را) در آب فرود آوردن و رها کردن، (عامیانه) از گیر کسی (خود را) خلاص کردن، از سرباز کردن، از شر کسی راحت شدن، ترک یار کردن، (عامیانه) دورانداختن، رها کردن، ول کردن، جوی کندن، گود برداری کردن، در حاشیه زمین جوی یا چال کندن، جوی دار کردن، (اتومبیل و غیره) توی جوی رفتن، در چاله افتادن یا انداختن، (قطار) ازخط خارج شدن، راه اب، نهراب

معنی : خندق، حفره، راه آب، مغاک، نهرآب، گودال کندن معانی دیگر : (جوی یا گودال دراز) کندگی، گوچاه، کندک (خندق)، چال، (هواپیمای خراب یا آسیب دیده را) در آب فرود آوردن و رها کردن، (عامیانه) از گیر کسی (خود را) خلاص کردن، از سرباز کردن، از شر کسی راحت شدن، ترک یار کردن، (عامیانه) دورانداختن، رها کردن، و

واژه های حرف "d" - پیشنهاد کاربران