fault diagnosis

fault light

fault line

fault masking

fault plane solution

fault recovery

fault repair

fault ride through

fault rock

fault scarp

fault seeker

fault segment

fault segmentation

fault tolerance

fault tolerant

fault tolerant control

fault tolerant system

fault tree

fault zone

faulted

<hr> معنی : عیب جو <hr> معانی دیگر : عیبجویی، کاستی یابی، ایرادگیری، دیرخشنودی، ایرادگیر(انه)، عیبجویی

معنی : عیب جو معانی دیگر : عیبجویی، کاستی یابی، ایرادگیری، دیرخشنودی، ایرادگیر(انه)، عیبجویی

faultfinding

<hr> عیبناکی، معیوبی، شایستگی برای نکوهش

عیبناکی، معیوبی، شایستگی برای نکوهش

faultiness

faulting

<hr> معنی : بی عیب، بی تقصیر <hr> معانی دیگر : بی عیب و نقص، بی کاستی، کامل

معنی : بی عیب، بی تقصیر معانی دیگر : بی عیب و نقص، بی کاستی، کامل

faultless

faults

<hr> معنی : زده، مقصر، معیوب، ناقص، عیبناک، نکوهیده <hr> معانی دیگر : لغزش دار، (دارای) اشتباه، (دارای) غلط، عیب دار، کاستی دار

معنی : زده، مقصر، معیوب، ناقص، عیبناک، نکوهیده معانی دیگر : لغزش دار، (دارای) اشتباه، (دارای) غلط، عیب دار، کاستی دار

faulty

faulty good

faulty reasoning

faulty statistics

<hr> معنی : جانداران، زیا، حیوانات یک اقلیم، جانور نامه <hr> معانی دیگر : (جانوران ناحیه یا دوران بخصوص) زیاگان (در برابر: گیاگان flora)، کلیه جانوران یک سرزمین یایک زمان

معنی : جانداران، زیا، حیوانات یک اقلیم، جانور نامه معانی دیگر : (جانوران ناحیه یا دوران بخصوص) زیاگان (در برابر: گیاگان flora)، کلیه جانوران یک سرزمین یایک زمان

fauna

<hr> وابسته بجانوران یک کشور

وابسته بجانوران یک کشور

faunal

faunal association

faunal dating

faunal ecofacts

faunal remains

faunalpedoturbation

faunalturbation

faunistic

faunistics

faustian

<hr> (فرانسه) به واسطه فقدان کار (یا چیز) بهتر، چون بهتر از این پیدا نمی شد

(فرانسه) به واسطه فقدان کار (یا چیز) بهتر، چون بهتر از این پیدا نمی شد

faute de mieux

fauve

<hr> (سبک نقاشی کسانی همچون ماتیس و دران و ولامینک در آغاز قرن بیستم که ویژگی آن تحریف و کجواج کردن شکل ها و به کار بردن رنگ های تند بود) فاویسم

(سبک نقاشی کسانی همچون ماتیس و دران و ولامینک در آغاز قرن بیستم که ویژگی آن تحریف و کجواج کردن شکل ها و به کار بردن رنگ های تند بود) فاویسم

fauvism

<hr> دروغین، مصنوعی، ساختگی، بدلی، کاذب

دروغین، مصنوعی، ساختگی، بدلی، کاذب

faux

<hr> (در رفتار یا سخن) اشتباه، لغزش، گاف، خطا، لغزش، خبط یاخطایی که ابرو ی زنی رادرخطراندازد

(در رفتار یا سخن) اشتباه، لغزش، گاف، خطا، لغزش، خبط یاخطایی که ابرو ی زنی رادرخطراندازد

واژه های حرف "f" - پیشنهاد کاربران