پیشنهاد کاربران

food vendor

food warmer

food waste

food web

food went down the wrong pipe

foodborne

foodborne disease

foodfestival

<hr> (خودمانی ـ کسی که به امور تهیه و پخت و صرف خوراک خوب به ویژه در رستوران ها علاقه ی خاص دارد) خوراک شناس

(خودمانی ـ کسی که به امور تهیه و پخت و صرف خوراک خوب به ویژه در رستوران ها علاقه ی خاص دارد) خوراک شناس

foodie

foodism

foodle

foods

foodservice food service

foodstuffs

foody

<hr> معنی : نادان، ابله، خر، احمق، ادم احمق، دلقک، لوده، خرفت، سبک مغز، سفیه، ابله، گول زدن، دست انداختن، فریب دادن، خرفت کردن <hr> معانی دیگر : نابخرد، کم خرد، کانا، لهنه، گول، تهی مغز، سبک سر، کالیو، لاده، (سابقا در کاخ شاهان و بزرگان) دلقک، (خودمانی) دیوانه (ی چیزی)، دوست دار پروپا قرص، لودگی کردن، مسخره بازی کردن، شوخی و مسخره کردن، دلقک بازی درآوردن، منتر کردن، (با: with) ور رفتن، دستکاری کردن، انگولک کردن، خر کردن، احمقانه، ابلهانه، آدم گول خورده، مورد تمسخر، گولو، (انگلیس) میوه ی پخته و خامه

معنی : نادان، ابله، خر، احمق، ادم احمق، دلقک، لوده، خرفت، سبک مغز، سفیه، ابله، گول زدن، دست انداختن، فریب دادن، خرفت کردن معانی دیگر : نابخرد، کم خرد، کانا، لهنه، گول، تهی مغز، سبک سر، کالیو، لاده، (سابقا در کاخ شاهان و بزرگان) دلقک، (خودمانی) دیوانه (ی چیزی)، دوست دار پروپا قرص، لودگی کردن، مسخره ب

fool

fool a but

fool about

<hr> (عامیانه) 1- وقت تلف کردن 2- فضولی کردن، دخالت بی جا کردن، ور رفتن 3- مغازله کردن، ماچ و بوسه کردن

(عامیانه) 1- وقت تلف کردن 2- فضولی کردن، دخالت بی جا کردن، ور رفتن 3- مغازله کردن، ماچ و بوسه کردن

fool around

fool day

fool into

fool somebody

fool yourself

<hr> زرگولوها (پیریت آهن iron pyrites که شبیه طلا است)، سولفور اهن chalcopyrite، pyrite پیریت

زرگولوها (پیریت آهن iron pyrites که شبیه طلا است)، سولفور اهن chalcopyrite، pyrite پیریت

fool's gold

fooled

fooled me

<hr> مسخره بازی، لوده گری، دلقک بازی، ابلهی، حماقت، کارابلهانه، مسخرگی

مسخره بازی، لوده گری، دلقک بازی، ابلهی، حماقت، کارابلهانه، مسخرگی

foolery

<hr> تهوربیجا، تهورازروی نادانی

تهوربیجا، تهورازروی نادانی

foolhardiness

<hr> معنی : بی پروا، دارای تهور بی مورد <hr> معانی دیگر : بی کله، بی باک، (به طور بی فکرانه) نترس

معنی : بی پروا، دارای تهور بی مورد معانی دیگر : بی کله، بی باک، (به طور بی فکرانه) نترس

foolhardy

fooling

fooling around

fooling around with

fooling yourself

<hr> معنی : مزخرف، نادان، ابله، احمق، ابلهانه، جاهل، نابخرد <hr> معانی دیگر : بی شعور، دبنگ، ناهوشمند، گول، گولو، احمقانه، نابخردانه، با بی فکری، مسخره آمیز، مضحک، خنده آور، خجل، خجالتمند، شرمسار

معنی : مزخرف، نادان، ابله، احمق، ابلهانه، جاهل، نابخرد معانی دیگر : بی شعور، دبنگ، ناهوشمند، گول، گولو، احمقانه، نابخردانه، با بی فکری، مسخره آمیز، مضحک، خنده آور، خجل، خجالتمند، شرمسار

foolish

foolish beggar

foolish illiterate husband

<hr> بنادانی، احمقانه، ابلهانه، جاهلانه

بنادانی، احمقانه، ابلهانه، جاهلانه

foolishly

<hr> معنی : سفاهت، حماقت <hr> معانی دیگر : نادانی، ابلهی، دیوانگی، کارابلهانه

معنی : سفاهت، حماقت معانی دیگر : نادانی، ابلهی، دیوانگی، کارابلهانه

foolishness

<hr> معنی : ادم ساده لوح و رک و راست، محفوظ ازخطا وشکست، محفوظ از حماقت وکارهای احمقانه <hr> معانی دیگر : خطاناپذیر، آسان انجام، (ماشین آلات و روش های کار ـ آنچه که به کار بردن آن آسان و احتمال اشتباه در آن کم است) پادلغزش، آسان کار

معنی : ادم ساده لوح و رک و راست، محفوظ ازخطا وشکست، محفوظ از حماقت وکارهای احمقانه معانی دیگر : خطاناپذیر، آسان انجام، (ماشین آلات و روش های کار ـ آنچه که به کار بردن آن آسان و احتمال اشتباه در آن کم است) پادلغزش، آسان کار

foolproof

fools

fools errand

<hr> خوشی بی اساس یاخیالی

fools paradise

fools rush in

fool’s errand

fool’s paradise

fooprint

foosball

<hr> معنی : پا، دامنه، فوت، قدم، پاچه، هجای شعری، پرداختن مخارج، پا زدن <hr> معانی دیگر : پا (از مچ پا به پایین ـ تمام پا را می گویند leg)، هرچیز پامانند: پایه، ته ستون (و غیره)، پایین، پایین پا، زیر، آخر (فهرست و غیره)، (جمع آن را foot هم می نویسند) سنجه ی درازا (برابر با 12 اینچ یا 30/48 سانتی متر) پا، فوت (مخفف آن: ft، نشان آن: مثلا: ده فوت - 10)، (شعر انگلیسی) پایه، پایی (در برابر: دستی hand)، (عامیانه) پرداختن (هزینه ی چیزی)، پیاده، پایین جوراب (در برابر ساق جوراب)، پایین چکمه و پوتین (در برابر ساق)، کف جوراب، (معمولا جمع ـ جمع آن: foots) ته نشست، درده، رسوب، لای، گام، پایکوبی کردن، رقصیدن، گام برداشتن (یا نهادن)، پا گذاشتن (در)، (به ویژه در مورد کشتی بادبان دار) جلو رفتن، (به کفش یا جوراب) ته گذاشتن، وصله کردن (کف جوراب یا کفش)، (امریکا ـ حسابداری و غیره ـ عامیانه ـ معمولا با: up) جمع بستن (ارقام یک ستون و غیره) و نوشتن حاصل جمع در پایین ستون، پای نویسی کردن، فوت مقیاس طول انگلیسی معادل 21 اینچ

معنی : پا، دامنه، فوت، قدم، پاچه، هجای شعری، پرداختن مخارج، پا زدن معانی دیگر : پا (از مچ پا به پایین ـ تمام پا را می گویند leg)، هرچیز پامانند: پایه، ته ستون (و غیره)، پایین، پایین پا، زیر، آخر (فهرست و غیره)، (جمع آن را foot هم می نویسند) سنجه ی درازا (برابر با 12 اینچ یا 30/48 سانتی متر) پا، فوت 

واژه های حرف "f" - پیشنهاد کاربران