impact bead

impact bed

impact bias

impact crater

impact factor

impact fracture

impact mark

impact metamorphism

impact modifier

impact of operating leverage on profits

impact page

impact play

impact pumice

impact velocity

<hr> معنی : بهم چسبیده، تحت فشار، باهم جوش خورده، باهم جمع شده، کار گذاشتهشده، میان چیزی گیر کرده <hr> معانی دیگر : هم فشرده، درهم چپانده، گیرافتاده، (دندان پزشکی - دندانی که به خاطر تنگی جا و غیره نمی تواند دربیاید) دندان گیر کرده، باهم جوش خورده مثل انتهای استخوانهای شکسته

معنی : بهم چسبیده، تحت فشار، باهم جوش خورده، باهم جمع شده، کار گذاشتهشده، میان چیزی گیر کرده معانی دیگر : هم فشرده، درهم چپانده، گیرافتاده، (دندان پزشکی - دندانی که به خاطر تنگی جا و غیره نمی تواند دربیاید) دندان گیر کرده، باهم جوش خورده مثل انتهای استخوانهای شکسته

impacted

impacted fracture

impacted tooth

impactful

impacting

impactor

impacts

<hr> معنی : خرد ساختن، خراب کردن، معیوب کردن، ضعیف کردن، زیان رساندن <hr> معانی دیگر : آسیب رساندن، ناقص کردن

معنی : خرد ساختن، خراب کردن، معیوب کردن، ضعیف کردن، زیان رساندن معانی دیگر : آسیب رساندن، ناقص کردن

impair

impair memory

impaired

impaired ability

impaired consciousness

impaired glucose tolerance

impaired judgement

impairers

<hr> خراب سازی، اسیب زنی، زیان، لطمه، صدمه، خرابی، خراب شدگی

خراب سازی، اسیب زنی، زیان، لطمه، صدمه، خرابی، خراب شدگی

impairment

impairments

impairs

impaled

<hr> می&nbsp;کشی، چار می&nbsp;کشی، دارزنی

می کشی، چار می کشی، دارزنی

impalement

impaler

impaling

<hr> معنی : غیر محسوس، لمس نشدنی، نامحسوس <hr> معانی دیگر : غیرملموس، پرماس ناپذیر، ناپرماس، نابسودنی

معنی : غیر محسوس، لمس نشدنی، نامحسوس معانی دیگر : غیرملموس، پرماس ناپذیر، ناپرماس، نابسودنی

impalpable

<hr> معنی : در صورت نوشتن، نامنویسی کردن <hr> معانی دیگر : (حقوق) نام کسی را در فهرست هیاءت داوران وارد کردن، نام نویسی کردن در هیئت منصفه

معنی : در صورت نوشتن، نامنویسی کردن معانی دیگر : (حقوق) نام کسی را در فهرست هیاءت داوران وارد کردن، نام نویسی کردن در هیئت منصفه

impanel

<hr> معنی : سهم دادن، رساندن، بیان کردن، افشاء کردن، ابلاغ کردن، بهرهمند ساختن، افاضه کردن <hr> معانی دیگر : بخش کردن، حصه کردن، دادن، آشکار کردن، مطلع کردن، فاش کردن، گفتن، بازگو کردن، سهم بردن، بهره مند شدن از، ابلاه کردن

معنی : سهم دادن، رساندن، بیان کردن، افشاء کردن، ابلاغ کردن، بهرهمند ساختن، افاضه کردن معانی دیگر : بخش کردن، حصه کردن، دادن، آشکار کردن، مطلع کردن، فاش کردن، گفتن، بازگو کردن، سهم بردن، بهره مند شدن از، ابلاه کردن

impart

impart colour

imparted

<hr> معنی : منصفانه، بی غرض، بی طرف، عادل، راست بین، حقگو <hr> معانی دیگر : بی نظر، منصف، برابر نگر، داد ور، بی غرضانه

معنی : منصفانه، بی غرض، بی طرف، عادل، راست بین، حقگو معانی دیگر : بی نظر، منصف، برابر نگر، داد ور، بی غرضانه

impartial

impartial advice

<hr> معنی : انصاف، بیطرفی <hr> معانی دیگر : بیطرفی

معنی : انصاف، بیطرفی معانی دیگر : بیطرفی

impartiality

<hr> بیطرفانه، بیغرضانه، منصفانه، ازروی بیطرفی، ازروی راست بینی

بیطرفانه، بیغرضانه، منصفانه، ازروی بیطرفی، ازروی راست بینی

impartially

imparting

impartment

<hr> معنی : صعب العبور، غیر قابل عبور، بی گدار، غیر قابل پذیرش <hr> معانی دیگر : بی گذار، گذر ناپذیر، نا گذرا

معنی : صعب العبور، غیر قابل عبور، بی گدار، غیر قابل پذیرش معانی دیگر : بی گذار، گذر ناپذیر، نا گذرا

واژه های حرف "i" - پیشنهاد کاربران