kinkos

<hr> معنی : فرفری، پیچ خورده <hr> معانی دیگر : (گیسو) وز کرده، دارای فرهای ریز (مانند موی سیاهپوستان)، کندله، گره گره، درهم گیر کرده، گوریده، ژولیده، گیردار، (خودمانی) عجیب و غریب (به ویژه در امور جنسی)، غیرطبیعی، غیرعادی، گره خورده، موی وزکرده

معنی : فرفری، پیچ خورده معانی دیگر : (گیسو) وز کرده، دارای فرهای ریز (مانند موی سیاهپوستان)، کندله، گره گره، درهم گیر کرده، گوریده، ژولیده، گیردار، (خودمانی) عجیب و غریب (به ویژه در امور جنسی)، غیرطبیعی، غیرعادی، گره خورده، موی وزکرده

kinky

kinnow

kinoo

kinorhyncha

kinrtic

<hr> معنی : نسبت، بستگی، خویشاوندی، قوم و خویشی، خویشی <hr> معانی دیگر : نسبت خانوادگی

معنی : نسبت، بستگی، خویشاوندی، قوم و خویشی، خویشی معانی دیگر : نسبت خانوادگی

kinship

kinship system

kinships

kinsiology

<hr> معنی : عشیره، خویشاوند، خودی <hr> معانی دیگر : خویشاوند (به ویژه مرد)، خویشاوند ازجنس مذکر

معنی : عشیره، خویشاوند، خودی معانی دیگر : خویشاوند (به ویژه مرد)، خویشاوند ازجنس مذکر

kinsman

kinsmen

kintting

kintting needles

kinxron

<hr> معنی : دکه، مشتق از کوشک فارسی کلاه فرنگی <hr> معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی)، (در ایران و ترکیه) کوشک، مشتق از gt; کوشک فارسی lt; کلاه فرنگی، خانه تابستانی

معنی : دکه، مشتق از کوشک فارسی کلاه فرنگی معانی دیگر : (از ریشه ی فارسی)، (در ایران و ترکیه) کوشک، مشتق از gt; کوشک فارسی lt; کلاه فرنگی، خانه تابستانی

kiosk

kiosk substation

<hr> معنی : بستر، پوست گوساله و بره، چرم دباغی، در بستر رفتن، خوابیدن <hr> معانی دیگر : پوست دباغی نشده ی گوساله یا بچه گوسفند یا بچه ی برخی جانوران دیگر، (انگلیس ـ خودمانی)، پانسیون، تخت، خواب، (واحد پول کشور لائوس) کیپ، کیپ (معیار وزن برابر با 1000 پوند)، خوابیدن <hr> kip( up) ورزش : اسکلبکا

معنی : بستر، پوست گوساله و بره، چرم دباغی، در بستر رفتن، خوابیدن معانی دیگر : پوست دباغی نشده ی گوساله یا بچه گوسفند یا بچه ی برخی جانوران دیگر، (انگلیس ـ خودمانی)، پانسیون، تخت، خواب، (واحد پول کشور لائوس) کیپ، کیپ (معیار وزن برابر با 1000 پوند)، خوابیدن kip( up) ورزش : اسکلبکا

kippah

kipper tie

kippered

<hr> مشروب پیش از خوراک (حاوی شراب سفید و کاسیس)

مشروب پیش از خوراک (حاوی شراب سفید و کاسیس)

kirin

kirito

kirpan

kisama

kish free zone

kisii

<hr> معنی : قسمت، سرنوشت <hr> معانی دیگر : (عربی) قسمت، قضا و قدر

معنی : قسمت، سرنوشت معانی دیگر : (عربی) قسمت، قضا و قدر

kismet

<hr> معنی : بوس، بوسه، ماچ، بوسیدن، بوسه گرفتن از، ماچ کردن <hr> معانی دیگر : روبوسی کردن، (با یکدیگر) تماس کم پیدا کردن (به ویژه در مورد گوی های بیلیارد)، ملایم به هم خوردن، آب نبات

معنی : بوس، بوسه، ماچ، بوسیدن، بوسه گرفتن از، ماچ کردن معانی دیگر : روبوسی کردن، (با یکدیگر) تماس کم پیدا کردن (به ویژه در مورد گوی های بیلیارد)، ملایم به هم خوردن، آب نبات

kiss

kiss and make up

kiss and tell

<hr> (خودمانی ـ زننده ـ کون کسی را بوسیدن) خایه مالی کردن، چاپلوسی کردن

(خودمانی ـ زننده ـ کون کسی را بوسیدن) خایه مالی کردن، چاپلوسی کردن

kiss ass

kiss day

kiss her ass

kiss it better

kiss landing

kiss love

kiss me

kiss my ass

<hr> (عمل خیرخواهانه که منجر به آسیب یا زیان برای شخص دیگری شود) دوستی خاله خرسه، بوسه ی مرگ، ضربه ی مهلک

(عمل خیرخواهانه که منجر به آسیب یا زیان برای شخص دیگری شود) دوستی خاله خرسه، بوسه ی مرگ، ضربه ی مهلک

kiss of death

<hr> (انگلیس)، تنفس مصنوعی دهان به دهان

(انگلیس)، تنفس مصنوعی دهان به دهان

kiss of life

<hr> (خودمانی) مرخص کردن (با تحقیر و بی ادبی)، (امر) گمشو!، ((گمشو)) گویی، ورزش : برخورد 2 تیر با یکدیگر برروى هدف

(خودمانی) مرخص کردن (با تحقیر و بی ادبی)، (امر) گمشو!، ((گمشو)) گویی، ورزش : برخورد 2 تیر با یکدیگر برروى هدف

واژه های حرف "k" - پیشنهاد کاربران