پیشنهاد کاربران

lest that

<hr> معنی : مانع، انسداد، اجاره دهی، اجاره دادن، اجاره رفتن، رها کردن، اجازه دادن، گذاشتن، درنگ کردن، ول کردن <hr> معانی دیگر : (خانه یا آپارتمان وغیره) اجاره دادن، کرایه دادن، ریختن، بیرون دادن، به عنوان امر مودبانه: بیایید، باشد که، بگذار(ید) که، به عنوان امر و نهی تهدید آمیز: (اگر جرئت دارد) بگذار بکند، مانع (بیشتر به این صورت به کار می رود: بدون مانع و رادع without let or hindrance)، (تنیس و برخی بازی های دیگر) دخالت با حرکت گوی، اجاره دهی <hr> let _ پسوند:، کوچک، - چه [piglet]

معنی : مانع، انسداد، اجاره دهی، اجاره دادن، اجاره رفتن، رها کردن، اجازه دادن، گذاشتن، درنگ کردن، ول کردن معانی دیگر : (خانه یا آپارتمان وغیره) اجاره دادن، کرایه دادن، ریختن، بیرون دادن، به عنوان امر مودبانه: بیایید، باشد که، بگذار(ید) که، به عنوان امر و نهی تهدید آمیز: (اگر جرئت دارد) بگذار بکند، ما

let 's not bullshit each other

<hr> 1- به حال خود گذاشتن، اذیت نکردن، مزاحم نشدن، 2- چه رسد به اینکه، ول کردن، 2- چه برسدبه

1- به حال خود گذاشتن، اذیت نکردن، مزاحم نشدن، 2- چه رسد به اینکه، ول کردن، 2- چه برسدبه

let alone

let along

let be noticed

let by gone be by gone

<hr> بیا گذشته ها را فراموش کنیم

بیا گذشته ها را فراموش کنیم

let bygones be bygones

let down

let fall

<hr> 1- افکندن، پرتاب کردن، 2- (بی محابا) گفتن یا انجام دادن، 1- (چیزی را) پراندن (به) 2- حمله ی لفظی کردن (به)

1- افکندن، پرتاب کردن، 2- (بی محابا) گفتن یا انجام دادن، 1- (چیزی را) پراندن (به) 2- حمله ی لفظی کردن (به)

let fly

<hr> 1- آزادکردن، رهاکردن 2- چشم پوشیدن از، ول کردن، دور انداختن

1- آزادکردن، رهاکردن 2- چشم پوشیدن از، ول کردن، دور انداختن

let go

let go anchor

let go of

let go of me

let go of my arm

let go of sb

let go off sb sth

let go threshold

let hair down

let her go

let him alone

let him bark

let him be

let himself go

let in

let in for

let in on

<hr> (در چیزی) قرار دادن یا قرار گرفتن یا وارد شدن یا کردن

(در چیزی) قرار دادن یا قرار گرفتن یا وارد شدن یا کردن

let into

let is go

let is go over here

let it

let it all ago

let it all go

let it all hang out

let it be

<hr> 1- بگذار همه بدانند، اعلام کن 2- اعلام کردن، آشکار کردن

1- بگذار همه بدانند، اعلام کن 2- اعلام کردن، آشکار کردن

let it be known

let it fly

let it go

let it go hang

let it rip

let it set

let it slide

let know

<hr> رها کردن، بیرون دادن، برون دمیدن، ول دادن، 1- رها کردن، آزاد کردن 2- بیرون دادن، در کردن، ول کردن

رها کردن، بیرون دادن، برون دمیدن، ول دادن، 1- رها کردن، آزاد کردن 2- بیرون دادن، در کردن، ول کردن

واژه های حرف "l" - پیشنهاد کاربران