پیشنهاد کاربران

<hr> معنی : سنگ سردر، تیر سردر <hr> معانی دیگر : (معماری: تیر بالای در و پنجره که بخشی از وزن بام را تحمل می کند) تیر سردر، نعل درگاه

معنی : سنگ سردر، تیر سردر معانی دیگر : (معماری: تیر بالای در و پنجره که بخشی از وزن بام را تحمل می کند) تیر سردر، نعل درگاه

lintel

<hr> دستگاه گرفتن پرز چسبیده به پنبه دانه، ماشینی که پس از پاک کرن پنبه الیاف کوتاه چسبیده به تخم پنبه را میگیرد، الیاف کوتاه پنبه که به تخم پنبه چسبیده است

دستگاه گرفتن پرز چسبیده به پنبه دانه، ماشینی که پس از پاک کرن پنبه الیاف کوتاه چسبیده به تخم پنبه را میگیرد، الیاف کوتاه پنبه که به تخم پنبه چسبیده است

linter

linum

linux

linxian

<hr> معنی : چاپار، شیر، برج اسد، شیر نر، هژبر <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی) شیر (panthera leo)، آدم نیرومند و دلیر، شیرمرد، آدم سرشناس، آدم مورد توجه همگان، شهره، (جمع) رجوع شود به: lions club، برج اسد (پنجمین صورت منطقه البروج)

معنی : چاپار، شیر، برج اسد، شیر نر، هژبر معانی دیگر : (جانور شناسی) شیر (panthera leo)، آدم نیرومند و دلیر، شیرمرد، آدم سرشناس، آدم مورد توجه همگان، شهره، (جمع) رجوع شود به: lions club، برج اسد (پنجمین صورت منطقه البروج)

lion

lion cub

lion guard

<hr> مواد فلزی که درنتیجه قال کردن معدن بدست می آیدوتااندازه ای ناپاک است

مواد فلزی که درنتیجه قال کردن معدن بدست می آیدوتااندازه ای ناپاک است

lion heart

lion tamer

<hr> بخش عمده، بزرگترین سهم، بزرگترین سهم همه ی چیزی، تمام

بخش عمده، بزرگترین سهم، بزرگترین سهم همه ی چیزی، تمام

lion's share

liona

lionel

lionfish

<hr> معنی : شیر کردن، مورد توجه زیاد قرار گرفتن <hr> معانی دیگر : (مثل آدم مشهور رفتار کردن با) ارج گذاشتن، عزت و احترام گذاشتن، تکریم کردن

معنی : شیر کردن، مورد توجه زیاد قرار گرفتن معانی دیگر : (مثل آدم مشهور رفتار کردن با) ارج گذاشتن، عزت و احترام گذاشتن، تکریم کردن

lionize

lionize a person

<hr> خلیج لیون (بخشی از مدیترانه میان شهر تولون و اسپانیا)

خلیج لیون (بخشی از مدیترانه میان شهر تولون و اسپانیا)

lions

lions share

lionsgate

lion’s share

<hr> معنی : کنار، بیان، لب، لبه، لبی، با لب لمس کردن، لب زدن <hr> معانی دیگر : لچ، لنج، لب حیوان، لفچ، هر چیز لب مانند: دور زخم، لبه ی لیوان (و فنجان و غیره)، (آن قسمت از ساز بادی مانند فلوت و غیره که در میان دو لب قرار می گیرد) لبک، لبگیر، (چاقو و ابزار برنده) لبه، تیغه، (کالبد شناسی) رجوع شود به: labium، (گیاه شناسی) جام لبسان، کاسه ی لبسان، گلبرگ لبسان، رجوع شود به: labellum، (هنگام زدن سازهای بادی مانند فلوت) طرز قرار گیری لب ها (embouchure هم می گویند)، (خودمانی) سخن بی ادبانه، درشتی، زبان درازی، (قدیمی) بوسیدن، (آوا شناسی) لبی، آوای لبی (بیشتر می گویند: labial)، وابسته به لب، برای لب، غیر مخلصانه، زبانی (ولی نه از ته دل)، لب زدن به، لب مالیدن به، (برای زدن فلوت و غیره) لب ها را برلبگیر قرار دادن، (نجوا کنان) گفتن، زیر لبی حرف زدن، نجوا کردن، طاقت، سخن

معنی : کنار، بیان، لب، لبه، لبی، با لب لمس کردن، لب زدن معانی دیگر : لچ، لنج، لب حیوان، لفچ، هر چیز لب مانند: دور زخم، لبه ی لیوان (و فنجان و غیره)، (آن قسمت از ساز بادی مانند فلوت و غیره که در میان دو لب قرار می گیرد) لبک، لبگیر، (چاقو و ابزار برنده) لبه، تیغه، (کالبد شناسی) رجوع شود به: labium، (گ

lip balm

<hr> (آرایش زنان) برق لب، لب چرب کن

(آرایش زنان) برق لب، لب چرب کن

lip gloss

lip off

lip salve

lip sealed

<hr> معنی : چاپلوسی، تملق <hr> معانی دیگر : حرف مفت، تعریف و تکریم ظاهری، تعریف زبانی، چاخان بازی

معنی : چاپلوسی، تملق معانی دیگر : حرف مفت، تعریف و تکریم ظاهری، تعریف زبانی، چاخان بازی

lip service

lip smacking

lip sync

lip synchronalization

lip synchronization

lip troll

lipemia

<hr> معنی : چربی <hr> معانی دیگر : (شیمی - زیست شناسی) لیپید (هر یک از ترکیبات آلی چربی دار که بخش مهمی از یاخته را تشکیل می دهند) (lipide هم می نویسند)، مواد چربی که شامل پیه وموم وفسفاتیدوسروبروزیدها میباشد

معنی : چربی معانی دیگر : (شیمی - زیست شناسی) لیپید (هر یک از ترکیبات آلی چربی دار که بخش مهمی از یاخته را تشکیل می دهند) (lipide هم می نویسند)، مواد چربی که شامل پیه وموم وفسفاتیدوسروبروزیدها میباشد

lipid

lipid anchored protein

lipid bilayer

lipid peroxidation

lipidome

lipoclasis

lipofection

lipogenesis

<hr> (تنکرد شناسی) چربی کافت، تجزیه چربی، تجزیه وتحلیل چربی

(تنکرد شناسی) چربی کافت، تجزیه چربی، تجزیه وتحلیل چربی

lipolysis

lipolytic

<hr> معنی : چربی، غده چربی، تومر خوش خیم چربی <hr> معانی دیگر : (پزشکی - غده ی خوش خیم مرکب از بافت چربی) چربامو، غده ی چربی، طب تومر خوش خیم چربی

معنی : چربی، غده چربی، تومر خوش خیم چربی معانی دیگر : (پزشکی - غده ی خوش خیم مرکب از بافت چربی) چربامو، غده ی چربی، طب تومر خوش خیم چربی

واژه های حرف "l" - پیشنهاد کاربران