<hr> (مخفف: doctor of medicine) پزشک، دکتر طب، مخفف: ایالت مریلند (امریکا)، (مخفف: doctor of medicine) پزشک، دکتر طب مخفف: ایالت مریلند (آمریکا)

(مخفف: doctor of medicine) پزشک، دکتر طب، مخفف: ایالت مریلند (امریکا)، (مخفف: doctor of medicine) پزشک، دکتر طب مخفف: ایالت مریلند (آمریکا)

mdgs

mditation

mdtch

<hr> معنی : به من، مرا، خودم، بمن <hr> معانی دیگر : (حالف مفعولی: i) به من، مخفف:، ایالت مین (امریکا)، فوق لیسانس آموزش و پرورش، درحالت مفعولی مرا

معنی : به من، مرا، خودم، بمن معانی دیگر : (حالف مفعولی: i) به من، مخفف:، ایالت مین (امریکا)، فوق لیسانس آموزش و پرورش، درحالت مفعولی مرا

me and rhythm

me any good anyway

me either

me friend

me generation

me happy

me neighter

me neither

me note love

me restless to you

me time

<hr> دارای شباهت تبلیغاتی نسبت برقیب سیاسی خود

دارای شباهت تبلیغاتی نسبت برقیب سیاسی خود

me too

me too drug

<hr> (لاتین) تقصیر من است، گناه از من است

(لاتین) تقصیر من است، گناه از من است

mea culpa

meaconing techniques

<hr> معنی : مرغزار، شهد آب <hr> معانی دیگر : مارگارت مید (مردم شناس امریکایی)، (نوشابه ی الکلی که از تخمیر عسل درست می شود) شهدآب، (شعر قدیم) مرغزار، چمنزار، دریاچه ی مید (در پشت سد هوور - در نوادا و نیومکزیکو - امریکا)، نوشابه الکلی مرکب از عسل واب ومالت وماده مخمر، شهد اب

معنی : مرغزار، شهد آب معانی دیگر : مارگارت مید (مردم شناس امریکایی)، (نوشابه ی الکلی که از تخمیر عسل درست می شود) شهدآب، (شعر قدیم) مرغزار، چمنزار، دریاچه ی مید (در پشت سد هوور - در نوادا و نیومکزیکو - امریکا)، نوشابه الکلی مرکب از عسل واب ومالت وماده مخمر، شهد اب

mead

mead hall

<hr> معنی : چمن، مرغزار، چمن زار، علفزار، راغ <hr> معانی دیگر : علفزار (به ویژه اگر علف آن به عنوان علوفه بریده شود)، راه

معنی : چمن، مرغزار، چمن زار، علفزار، راغ معانی دیگر : علفزار (به ویژه اگر علف آن به عنوان علوفه بریده شود)، راه

meadow

meadow steppe

meadowland

meadows

<hr> معنی : لاغر، نزار، نحیف، ناچیز، لات، بی برکت، بی چربی <hr> معانی دیگر : پوست و استخوان، نابسنده، ناکافی، کم، بد (انگلیس: meagre)

معنی : لاغر، نزار، نحیف، ناچیز، لات، بی برکت، بی چربی معانی دیگر : پوست و استخوان، نابسنده، ناکافی، کم، بد (انگلیس: meagre)

meager

meagerly

<hr> معنی : لات، بی برکت، بی چربی <hr> معانی دیگر : meager لاغر، نزار، نحیف، ناچیز

معنی : لات، بی برکت، بی چربی معانی دیگر : meager لاغر، نزار، نحیف، ناچیز

meagre

meagreness

<hr> معنی : غذا، طعمه، خوراکی، طعام، شام یا نهار، ارد بلغور، خوراندن، خوراک دادن، غذا خوردن <hr> معانی دیگر : خوراک (صبحانه یا ناهار یا شام)، هنگام خوردن (صبحانه یا ناهار یا شام)، بلغور (گندم یا جو یا ذرت و غیره)، کنجاله، شام یا نهار <hr> meal_ پسوند (قیدساز): به مقدار ذکر شده [piecemeal]

معنی : غذا، طعمه، خوراکی، طعام، شام یا نهار، ارد بلغور، خوراندن، خوراک دادن، غذا خوردن معانی دیگر : خوراک (صبحانه یا ناهار یا شام)، هنگام خوردن (صبحانه یا ناهار یا شام)، بلغور (گندم یا جو یا ذرت و غیره)، کنجاله، شام یا نهار meal_ پسوند (قیدساز): به مقدار ذکر شده [piecemeal]

meal

meal plan

meal planning

meal ticket

meals

meals compensate

<hr> معنی : موقع صرف غذا <hr> معانی دیگر : وقت خوراک (معمولا صبح و ظهر و شب)، وقت خوراک( خوردن)

معنی : موقع صرف غذا معانی دیگر : وقت خوراک (معمولا صبح و ظهر و شب)، وقت خوراک( خوردن)

mealtime

<hr> معنی : ترد، اردی، لکه لکه، اردنما <hr> معانی دیگر : خشک، دانه دانه، بلغور مانند، به صورت گرد آمیخته با دانه های ریز، بلغوری، بلغور دار، (رنگ و غیره) لکه دار، گوداب دار، به رنگ آرد، زرد مایل به سفید

معنی : ترد، اردی، لکه لکه، اردنما معانی دیگر : خشک، دانه دانه، بلغور مانند، به صورت گرد آمیخته با دانه های ریز، بلغوری، بلغور دار، (رنگ و غیره) لکه دار، گوداب دار، به رنگ آرد، زرد مایل به سفید

mealy

<hr> معنی : میانگین، حد وسط، اعتدال، منابع درامد، بد، میانی، وسطی، بدجنس، پست فطرت، واقع در وسط، اب زیر کاه، متوسط، خسیس، پست، قصد داشتن، مقصود داشتن، هدف داشتن، معنی ومفهوم خاصی داشتن <hr> معانی دیگر : مصمم بودن، خواستن، برای، به منظور، منظور بودن، درنظر گرفتن یا درنظر گرفته شدن، قرار بودن، (منظور خود را) بیان کردن، معنی دادن یا معنی داشتن، یعنی، نشانه ی چیزی بودن، چم داشتن، آرش دادن، منظور داشتن، نیت داشتن، ارزش داشتن (در نظر کسی)، اهمیت داشتن، (بیشتر در ساختارهای منفی) کم، ناچیز، بی ارزش، اندک، (نادر) دون پایه، کم مقام، گدازاده، بی اصل و نسب، پایین، دون، زبون، خوار، محقر، بدنما، ژنده، مندرس، فقیرانه، فقیرنشین، فکسنی، (آدم) پست فطرت، سفله، کوته نظر، فرومایه، خبیث، شرور، بدسگال، زفت، بخیل، ممسک، (اسب) چموش، نافرمان، رموک، خودپسند، خودخواه، بدخلق، ناخوشایند، (سگ) گیرنده، خجل، شرمگین، سرافکنده، (عامیانه) علیل، ناتندرست، انگشتال، دردمند، (امریکا - خودمانی) دشوار، (امریکا - خودمانی) پرمهارت، ماهرانه، تردستانه، معدل، حد متوسط، (ریاضی) واسطه، (زمان یا مکان یا فاصله یا ارزش یا میزان و غیره) حد وسط، میانین، میانگیر، نه خوب نه بد، میانگر، میانه روی، رجوع شود به: arithmatic mean، عایدی

معنی : میانگین، حد وسط، اعتدال، منابع درامد، بد، میانی، وسطی، بدجنس، پست فطرت، واقع در وسط، اب زیر کاه، متوسط، خسیس، پست، قصد داشتن، مقصود داشتن، هدف داشتن، معنی ومفهوم خاصی داشتن معانی دیگر : مصمم بودن، خواستن، برای، به منظور، منظور بودن، درنظر گرفتن یا درنظر گرفته شدن، قرار بودن، (منظور خود را) بی

واژه های حرف "m" - پیشنهاد کاربران