minor fold

minor interval

minor key

minor major seventh chord

minor minor seventh chord

minor of an element of a determiniant

minor offense

minor operated department

minor pains

minor planet

minor repair

minor setbacks

minor seventh chord

minor street

<hr> معنی : صغرای قیاس منطقی <hr> معانی دیگر : (قیاس منطقی) پیامد، نتیجه ی صغرا و کبرا

معنی : صغرای قیاس منطقی معانی دیگر : (قیاس منطقی) پیامد، نتیجه ی صغرا و کبرا

minor term

minor tranquilizer

minor tranquilizers

minor triad

<hr> جزیره ی مینورکا (در آبخست گروه باله آریک - اسپانیا)، جزیره مینورکا در مدیترانه، مره خانگی سواحل مدیترانه

جزیره ی مینورکا (در آبخست گروه باله آریک - اسپانیا)، جزیره مینورکا در مدیترانه، مره خانگی سواحل مدیترانه

minorca

minoritarianism

<hr> راهب فرانسیسکان (franciscan)

راهب فرانسیسکان (franciscan)

minorite

minorities

<hr> معنی : عدم بلوغ، کهین، اقلیت، بخش کمتر <hr> معانی دیگر : کهاده، اقلیت مذهبی (یا نژادی یا ملی)، خردسالی، صغر، کهادی، کهتری، عدم بلوه

معنی : عدم بلوغ، کهین، اقلیت، بخش کمتر معانی دیگر : کهاده، اقلیت مذهبی (یا نژادی یا ملی)، خردسالی، صغر، کهادی، کهتری، عدم بلوه

minority

minority carrier

minority interest

minority of

<hr> ورزش : تیمهاى لیگ فرعى

minors

minorty

<hr> (اسطوره ی یونان) مینوتار (هیولایی که تنه ی گاونر و کله ی انسان داشت)، افسانه یونان جانوری که نیمی از بدنش گاو ونیم دیگرش انسان بودن

(اسطوره ی یونان) مینوتار (هیولایی که تنه ی گاونر و کله ی انسان داشت)، افسانه یونان جانوری که نیمی از بدنش گاو ونیم دیگرش انسان بودن

minotaur

minoushka

mins

minstream

<hr> معنی : شاعر، خنیاگر، نوازنده سیار، نقال <hr> معانی دیگر : (قرون وسطی) رامندی، باهار، نقال سیار، خنیاگر دوره گرد، مطرب دوره گرد، (قدیمی) شاعر، سراینده، رامشگر

معنی : شاعر، خنیاگر، نوازنده سیار، نقال معانی دیگر : (قرون وسطی) رامندی، باهار، نقال سیار، خنیاگر دوره گرد، مطرب دوره گرد، (قدیمی) شاعر، سراینده، رامشگر

minstrel

<hr> نمایش مینسترل (نوعی شادمایش که در آن صورت خود را سیاه می کنند)

نمایش مینسترل (نوعی شادمایش که در آن صورت خود را سیاه می کنند)

minstrel show

<hr> معنی : ضرابخانه، نعناع، ضرب سکه، شیرینی معطر با نعناع، ضرب کردن، سکه زدن، اختراع کردن، جعل کردن <hr> معانی دیگر : مقدار زیاد، میزان پایان ناپذیر، منبع، نو، دست نخورده، مثل روز اول، تازه، درم سرا، (m بزرگ) اداره ی مسئول سکه زنی، (گیاه شناسی)، نعناعیان (انواع گیاهان خوشبوی تیره ی mentha)، انواع آب نبات های نعناع دار، سکه زنی، ساختن، بکر

معنی : ضرابخانه، نعناع، ضرب سکه، شیرینی معطر با نعناع، ضرب کردن، سکه زدن، اختراع کردن، جعل کردن معانی دیگر : مقدار زیاد، میزان پایان ناپذیر، منبع، نو، دست نخورده، مثل روز اول، تازه، درم سرا، (m بزرگ) اداره ی مسئول سکه زنی، (گیاه شناسی)، نعناعیان (انواع گیاهان خوشبوی تیره ی mentha)، انواع آب نبات های

mint

mint condition

mint money

mint parity

mint police

mint sweat

minta

minted

mints

<hr> معنی : کاهش یاب، کاهشیاب، مفروق منه <hr> معانی دیگر : (حساب) کاهش یاب

معنی : کاهش یاب، کاهشیاب، مفروق منه معانی دیگر : (حساب) کاهش یاب

minuend

<hr> معنی : منهای، منها، علامت منفی، منفی، کمتر، کم شدن با <hr> معانی دیگر : نشان منها، علامت تفریق (در برابر: علامت جمع یا اضافه plus)، کم از، (عامیانه) بدون، بی -، (آموزش) کمتر از، (گیاه شناسی - برخی خزه ها و قارچ ها که فقط با نوع plus خودگشن گیری می کنند) فرآروی خواه، کم شد با

معنی : منهای، منها، علامت منفی، منفی، کمتر، کم شدن با معانی دیگر : نشان منها، علامت تفریق (در برابر: علامت جمع یا اضافه plus)، کم از، (عامیانه) بدون، بی -، (آموزش) کمتر از، (گیاه شناسی - برخی خزه ها و قارچ ها که فقط با نوع plus خودگشن گیری می کنند) فرآروی خواه، کم شد با

واژه های حرف "m" - پیشنهاد کاربران