پیشنهاد کاربران

occupancies

<hr> معنی : اشغال، تصرف، اشغال مال <hr> معانی دیگر : جاگیری، سکونت، سکنی گزینی، خانه گیری، در زیستی

معنی : اشغال، تصرف، اشغال مال معانی دیگر : جاگیری، سکونت، سکنی گزینی، خانه گیری، در زیستی

occupancy

occupancy rate

occupancy sensor

occupancy time

<hr> معنی : ساکن، اشغال کننده، مستاجر <hr> معانی دیگر : متصدی، شاغل، صاحب منصب، زینه مند، سر نشین

معنی : ساکن، اشغال کننده، مستاجر معانی دیگر : متصدی، شاغل، صاحب منصب، زینه مند، سر نشین

occupant

occupants

<hr> معنی : سرگرمی، حرفه، اشتغال، اشغال، پیشه، تصرف، شغل <hr> معانی دیگر : تصرف به زور، کار، (جمع) مشغولیات، اشغالی، اشغالگر، سکونت، سکنی، در زیستی، تصدی، فرداری، مربوط به حرفه

معنی : سرگرمی، حرفه، اشتغال، اشغال، پیشه، تصرف، شغل معانی دیگر : تصرف به زور، کار، (جمع) مشغولیات، اشغالی، اشغالگر، سکونت، سکنی، در زیستی، تصدی، فرداری، مربوط به حرفه

occupation

occupation horizon

occupation level crossing

occupation number

<hr> معنی : حرفه ای <hr> معانی دیگر : شغلى، حرفه اى بازرگانى : مربوط به شغل

معنی : حرفه ای معانی دیگر : شغلى، حرفه اى بازرگانى : مربوط به شغل

occupational

occupational burnout

occupational counseling

occupational crime

occupational hazard

occupational health

occupational health and safety

occupational mobility

occupational therapist

occupational thrapist

occupationally

occupations

occupations unique

occupency

occupie

<hr> معنی : مشغول <hr> معانی دیگر : دست بکار، اشغال شده، تصرف شده، مسکون

معنی : مشغول معانی دیگر : دست بکار، اشغال شده، تصرف شده، مسکون

occupied

occupied clean

occupied dirty

occupied territories

occupied territory

occupied with

occuptaion

<hr> معنی : سرگرم کردن، مشغول کردن، اشغال کردن، تصرف کردن <hr> معانی دیگر : به زور گرفتن، مشغول داشتن، قرار داشتن، (در جایی) بودن، (وقت یا جا) گرفتن، شاغل بودن، تصدی داشتن، (پیشه) داشتن، مقام داشتن، ساکن بودن، سکنی گزیدن، در زیستن

معنی : سرگرم کردن، مشغول کردن، اشغال کردن، تصرف کردن معانی دیگر : به زور گرفتن، مشغول داشتن، قرار داشتن، (در جایی) بودن، (وقت یا جا) گرفتن، شاغل بودن، تصدی داشتن، (پیشه) داشتن، مقام داشتن، ساکن بودن، سکنی گزیدن، در زیستن

occupy

occupy movement

occupy the mind

occupying

<hr> معنی : رخ دادن، اتفاق افتادن، خطور کردن، واقع شدن <hr> معانی دیگر : روی دادن، به وقوع پیوستن، وجود داشتن، یافت شدن، بودن، (با:to) خطور کردن (به فکر)، از خاطر گذشتن، ر&nbsp; دادن

معنی : رخ دادن، اتفاق افتادن، خطور کردن، واقع شدن معانی دیگر : روی دادن، به وقوع پیوستن، وجود داشتن، یافت شدن، بودن، (با:to) خطور کردن (به فکر)، از خاطر گذشتن، ر دادن

occur

occur to

occur to him

occur to someone

occur with

occuracy

occurance

occurately

<hr> وقوع، اتفاق، تصادف، پیشامد، رویداد، واقعه، مورد

وقوع، اتفاق، تصادف، پیشامد، رویداد، واقعه، مورد

واژه های حرف "o" - پیشنهاد کاربران