parafilm

paraglider

paragliding

paragliding accuracy

paragliding pilot

<hr> معنی : معیار، مقیاس رفعت و خوبی، نمونه کامل <hr> معانی دیگر : نمونه ی کامل، نمونه ی عالی، ابر سنجه، سرمشق، ابر مونه، الماس عالی (به وزن صد قیراط یا بیشتر)، مروارید غلتان، مروارید درشت و گرد، (شعر قدیم) مقایسه کردن، هم سنجی کردن، (شعر قدیم) برابری کردن، از جلو (کسی) درآمدن، رقابت کردن، بعنوان نمونه بکار بردن، برتری یافتن

معنی : معیار، مقیاس رفعت و خوبی، نمونه کامل معانی دیگر : نمونه ی کامل، نمونه ی عالی، ابر سنجه، سرمشق، ابر مونه، الماس عالی (به وزن صد قیراط یا بیشتر)، مروارید غلتان، مروارید درشت و گرد، (شعر قدیم) مقایسه کردن، هم سنجی کردن، (شعر قدیم) برابری کردن، از جلو (کسی) درآمدن، رقابت کردن، بعنوان نمونه بکار ب

paragon

paragon of beauty

paragon of virtue

paragraf

<hr> معنی : ماده، بند، فقره، سرسطر، پاراگراف، پرگرد، فاصله گذاری کردن، انشاء کردن، بند بند کردن <hr> معانی دیگر : (در ویرایش و تصحیح متن) علامتی بکار می رود به این معنی: پاراگراف جدید باز کنید، (روزنامه و مجله و غیره) مقاله ی کوتاه، گزارش مختصر، پاراگراف بندی کردن

معنی : ماده، بند، فقره، سرسطر، پاراگراف، پرگرد، فاصله گذاری کردن، انشاء کردن، بند بند کردن معانی دیگر : (در ویرایش و تصحیح متن) علامتی بکار می رود به این معنی: پاراگراف جدید باز کنید، (روزنامه و مجله و غیره) مقاله ی کوتاه، گزارش مختصر، پاراگراف بندی کردن

paragraph

paragraphing

parahippocampal

parahippocampal gyri

paraiso

<hr> معنی : طوطی کوچک دراز دم، طوطی کوچک دراز دم وسبز رنگ <hr> معانی دیگر : (انواع طوطی های ریزه اندام که دم دراز دارند) طوطی دم دراز، parrakeet طوطی کوچک دراز دم

معنی : طوطی کوچک دراز دم، طوطی کوچک دراز دم وسبز رنگ معانی دیگر : (انواع طوطی های ریزه اندام که دم دراز دارند) طوطی دم دراز، parrakeet طوطی کوچک دراز دم

parakeet

parakeets

parakeratosis

paralanguage

paralax

<hr> دستیار وکیل دادگستری، کمک وکیل

دستیار وکیل دادگستری، کمک وکیل

paralegal

paraline

paralinguistic

paralize

paralized

parallactic

parallactic ellipse

<hr> معنی : انطباق، اختلاف منظر <hr> معانی دیگر : (نجوم - نورشناسی) اختلاف دید، زاویه ی اختلاف منظر، پرادگرش، پارالاکس، اختلاف رویت با در نظر گرفتن محل دید ناظر

معنی : انطباق، اختلاف منظر معانی دیگر : (نجوم - نورشناسی) اختلاف دید، زاویه ی اختلاف منظر، پرادگرش، پارالاکس، اختلاف رویت با در نظر گرفتن محل دید ناظر

parallax

<hr> معنی : مدار، خط موازی، خط متوازی، متوازی، برابر، موازی، موازی کردن، برابر کردن <hr> معانی دیگر : هم راستا، هم رو، هم بال، مشابه، همانند، شبیه، نظیر، همتا، عرض جغرافیایی، مدار برگشتگاه شمالی و جنوبی، مدار جغرافیایی (parallel of latitude هم می گویند)، هم راستا کردن یا بودن، برابر بودن با، همتراز بودن با، مقایسه کردن (برای نشان دادن شباهت)، مشابهت داشتن، همسانی، تشابه، همانندی، (برق) اتصال موازی، موازی کار کردن دو یا چند دستگاه، اتصال موازی کردن

معنی : مدار، خط موازی، خط متوازی، متوازی، برابر، موازی، موازی کردن، برابر کردن معانی دیگر : هم راستا، هم رو، هم بال، مشابه، همانند، شبیه، نظیر، همتا، عرض جغرافیایی، مدار برگشتگاه شمالی و جنوبی، مدار جغرافیایی (parallel of latitude هم می گویند)، هم راستا کردن یا بودن، برابر بودن با، همتراز بودن با، م

واژه های حرف "p" - پیشنهاد کاربران