parallel to the dip and strike

parallel universes

parallel vent

parallel with

paralleling

<hr> معنی : برابری، همسانی، تقارن، موازات، ترادف عبارات، اشتراک وجه <hr> معانی دیگر : هم راستایی، همبالی، توازی، موازی بودن، همانندی، تشابه، وجه تشابه، (نگارش) ساخت همگون (ساخت های همگون)، مشابهت

معنی : برابری، همسانی، تقارن، موازات، ترادف عبارات، اشتراک وجه معانی دیگر : هم راستایی، همبالی، توازی، موازی بودن، همانندی، تشابه، وجه تشابه، (نگارش) ساخت همگون (ساخت های همگون)، مشابهت

parallelism

parallelizable

parallelization

parallelodromous

<hr> معنی : متوازی الاضلاع <hr> معانی دیگر : (هندسه) متوازی الاضلاع، همرو بر

معنی : متوازی الاضلاع معانی دیگر : (هندسه) متوازی الاضلاع، همرو بر

parallelogram

<hr> معنی : استدلال غلط، مغالطه، قیاس نادرست <hr> معانی دیگر : استدلال غیر منطقی، سفسطه، پاراگویی

معنی : استدلال غلط، مغالطه، قیاس نادرست معانی دیگر : استدلال غیر منطقی، سفسطه، پاراگویی

paralogism

paralogisms

paralogy

paralumbar

paralympic

paralympic games

paralympics

<hr> معنی : فلج کردن <hr> معانی دیگر : فالجکردن، افلیجکردن، زمین گیر کردن، مفلوجکردن، لنگ کردن

معنی : فلج کردن معانی دیگر : فالجکردن، افلیجکردن، زمین گیر کردن، مفلوجکردن، لنگ کردن

paralyse

paralysed

paralysing

<hr> معنی : وقفه، رخوت، از کار افتادگی، عجز، بی حالی، فلج، رعشه، سکته ناقص، خواب رفتگی <hr> معانی دیگر : پراکافت، لوک، خوابیدگی، لمسی

معنی : وقفه، رخوت، از کار افتادگی، عجز، بی حالی، فلج، رعشه، سکته ناقص، خواب رفتگی معانی دیگر : پراکافت، لوک، خوابیدگی، لمسی

paralysis

<hr> معنی : فالج، فلج، وابسته به فلج، افلیج <hr> معانی دیگر : فلجی، پراکافتی

معنی : فالج، فلج، وابسته به فلج، افلیج معانی دیگر : فلجی، پراکافتی

paralytic

paralytic mydriasis

<hr> معنی : بی حس کردن، فلج کردن، از کار انداختن <hr> معانی دیگر : پراکافتن، پراکافت کردن، خواباندن

معنی : بی حس کردن، فلج کردن، از کار انداختن معانی دیگر : پراکافتن، پراکافت کردن، خواباندن

paralyze

paralyze movement

paralyzed

paralyzing

paramagnet

<hr> (به ویژه در مورد پلاتین و آلومینیم) پرا مغناطیس،پر آهنج،پارا مغناطیس، الکترونیک : اجسام پارامغناطیسى شیمى : پارامغناطیسى علوم هوایى : اجسامى با قابلیت گذردهى یا نفوذپذیرى بیشتر از یک و خاصیت مغناطیسى دائم

(به ویژه در مورد پلاتین و آلومینیم) پرا مغناطیس،پر آهنج،پارا مغناطیس، الکترونیک : اجسام پارامغناطیسى شیمى : پارامغناطیسى علوم هوایى : اجسامى با قابلیت گذردهى یا نفوذپذیرى بیشتر از یک و خاصیت مغناطیسى دائم

paramagnetic

paramagnetism

<hr> (جانورشناسی) پرا دراز (جنس paramecium از مژکداران باریک آبهای شیرین)

(جانورشناسی) پرا دراز (جنس paramecium از مژکداران باریک آبهای شیرین)

paramecium

paramedian plane

<hr> پیراپزشک، کمک پزشک، بهیار (به ویژه بهیار ارتشی که برای پرستاری با چتر نجات در جبهه فرود می آید)، بهیار ارتش، (ارتش) پیراپزشک

پیراپزشک، کمک پزشک، بهیار (به ویژه بهیار ارتشی که برای پرستاری با چتر نجات در جبهه فرود می آید)، بهیار ارتش، (ارتش) پیراپزشک

paramedic

paramedice

paramedicine

paramedics

<hr> معنی : پارامتر، مقدار معلوم و مشخص، مقداری از یک مدار، نسبت میان تقاطع دو سطح <hr> معانی دیگر : پراسنجه، شاخص، محدودیت، (جمع) حدود و ثغور، محدوده ها، (ریاضی) پارامون، پراما، پرما

معنی : پارامتر، مقدار معلوم و مشخص، مقداری از یک مدار، نسبت میان تقاطع دو سطح معانی دیگر : پراسنجه، شاخص، محدودیت، (جمع) حدود و ثغور، محدوده ها، (ریاضی) پارامون، پراما، پرما

parameter

parameterisation

parameterization

parameterize

parameterized

parameterizing

parameters

<hr> معنی : پارامتری <hr> معانی دیگر : پارامتری

واژه های حرف "p" - پیشنهاد کاربران