respose

resposibility

respray

resprout

resq

resque

ressemble

ressources

<hr> معنی : سامان، استراحت، اسایش، نتیجه، باقی، باقی مانده، تکیه، رستی، بقایا، فراغت، دیگران، الباقی، موقعیت سکون، تجدید قوا، سایرین، ارمیدن، متکی بودن به، اسودن، استراحت کردن، راحت کردن، کردن، تکیه دادن <hr> معانی دیگر : خواب، آسایش، آسودش، رامش، تنفس، سکون، وقفه، ایستش، راحتی خیال، آسوده خاطری، آسودگی، برآسودگی، آرامش، خوابیدن در بستر مرگ، خواب مرگ، مرگ، (مسافرت) منزلگاه، منزل، توقفگاه، بیتوته گاه، استراحتگاه، رامشگاه، تکیه گاه، نگهدار، - آسا، جا-، غنودن، آساییدن، آسودن، آرامش داشتن، آسوده خاطر بودن، فراغت داشتن، فارغ البال بودن، مرده بودن، در گورآسودن، آرام شدن یا کردن، آرامیدن، غیرفعال شدن، از کار باز ایستادن یا ایستاندن، ناکنشور شدن یا کردن، رها کردن، به حال خود گذاشتن، (درباره ی چیزی) کاری نکردن، (با: on یا upon یا in و غیره) قرار داشتن، متکی بودن، تکیه داشتن، لمیدن، لم دادن، به واسطه ی کسی بودن، مربوط به کسی بودن، وابستگی داشتن، از آن کسی بودن، (به ویژه چشم یا توجه) متوجه چیزی شدن، استراحت دادن، خواباندن، قرار دادن، گذاشتن، نهادن، هشتن، متکی کردن، لماندن، فرج، (موسیقی) مکث، سکوت، (موسیقی) علامت سکوت، رجوع شود به: caesura، به امید کسی بودن، (کشاورزی - زمین) بایر ماندن یا بودن، کشت نشده ماندن، (دادگاه) مدارک و شواهد جرم را تمام کردن، ایستاندن، متوقف کردن، تتمه، بقیه، مابقی، باقیماندن، - بودن، (مهجور) نگهداشتن، (قرون وسطی - زره سینه) جای زوبین، نیزه نگهدار، محل استراحت

معنی : سامان، استراحت، اسایش، نتیجه، باقی، باقی مانده، تکیه، رستی، بقایا، فراغت، دیگران، الباقی، موقعیت سکون، تجدید قوا، سایرین، ارمیدن، متکی بودن به، اسودن، استراحت کردن، راحت کردن، کردن، تکیه دادن معانی دیگر : خواب، آسایش، آسودش، رامش، تنفس، سکون، وقفه، ایستش، راحتی خیال، آسوده خاطری، آسودگی، برآس

rest

rest and recreation

rest and recreation centers

rest area

rest assured

rest break

<hr> (به ویژه بیماری روانی) آرامش درمانی، معالجه با استراحت

(به ویژه بیماری روانی) آرامش درمانی، معالجه با استراحت

rest cure

rest easy

rest frame

rest history

rest in peace

rest is history

rest mass

rest of

rest of sentence

rest on

rest on laurels

rest on ones shoulders

rest on your laurels

rest point

rest potential

rest stop

rest the face

rest time

rest up

rest with

restablishing

restage

<hr> تعویض محل، جابجا کردن علوم نظامى : سوارکردن نفرات

تعویض محل، جابجا کردن علوم نظامى : سوارکردن نفرات

restaging

restangle

<hr> باز اغازی، شروع دوباره، باز اغازیدن

باز اغازی، شروع دوباره، باز اغازیدن

restart

<hr> معنی : تصریح کردن، باز گفتن، مجددا بیان کردن <hr> معانی دیگر : دوباره ذکر کردن، به شکل دیگر گفتن، تکرار کردن

معنی : تصریح کردن، باز گفتن، مجددا بیان کردن معانی دیگر : دوباره ذکر کردن، به شکل دیگر گفتن، تکرار کردن

restate

restate translate method

restated

<hr> معنی : باز گویی، بیان مجدد <hr> معانی دیگر : بیان مجدد، باز گویی

معنی : باز گویی، بیان مجدد معانی دیگر : بیان مجدد، باز گویی

restatement

restatements

restates

restating

<hr> معنی : بار، میخانه، رستوران، کافه <hr> معانی دیگر : رستوران، کافه

معنی : بار، میخانه، رستوران، کافه معانی دیگر : رستوران، کافه

واژه های حرف "r" - پیشنهاد کاربران