temenos

<hr> معنی : جسارت، بی پروایی، بی باکی، تهور <hr> معانی دیگر : پر رویی، گستاخی

معنی : جسارت، بی پروایی، بی باکی، تهور معانی دیگر : پر رویی، گستاخی

temerity

temite

<hr> (عامیانه) مخفف: temporary، مخفف:، گرما، دما، (مخفف لاتین: tempore) در دوران، در زمان (کسی یا چیزی)، (noun) (عامیانه) مخفف: temporary مخفف: گرما، دما مخفف: موقت (مخفف لاتین: tempore) در دوران، در زمان (کسی یا چیزی)

(عامیانه) مخفف: temporary، مخفف:، گرما، دما، (مخفف لاتین: tempore) در دوران، در زمان (کسی یا چیزی)، (noun) (عامیانه) مخفف: temporary مخفف: گرما، دما مخفف: موقت (مخفف لاتین: tempore) در دوران، در زمان (کسی یا چیزی)

temp

temp agency

temparture

tempel

<hr> معنی : خشم، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، خوی، طبع، قلق، ابدیده کردن، درست ساختن، درست خمیر کردن، میزان کردن، مخلوط کردن، اب دادن، ملایم کردن <hr> معانی دیگر : تعدیل کردن، توام کردن، درآمیختن، (فلز) باز پخت کردن، آب دادن، آب دیده کردن، سرد و گرم کردن، سخت کردن، سرشتن، به غلظت دلخواه رساندن، به عمل آوردن، (انسان - دراثر تجربیات تلخ یا دشواری و غیره) کاردیده کردن، مانند پولاد آبدیده کردن، استوار کردن، محکم کردن، خلق، حالت روحی، منش، بد خلقی، ناسازگاری، غیظ، خصلت، نهاد، گرایش، ویژگی(ها)، (نادر) جور کردن، مناسب کردن، تنظیم کردن، (قدیمی) به نسبت مناسب مخلوط کردن، درست آمیختن، (موسیقی) ساز را کوک و میزان کردن، (زیر و بمی را) تنظیم کردن، اب دادن فلز، معتدل کردن، غضب

معنی : خشم، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، خوی، طبع، قلق، ابدیده کردن، درست ساختن، درست خمیر کردن، میزان کردن، مخلوط کردن، اب دادن، ملایم کردن معانی دیگر : تعدیل کردن، توام کردن، درآمیختن، (فلز) باز پخت کردن، آب دادن، آب دیده کردن، سرد و گرم کردن، سخت کردن، سرشتن، به غلظت دلخواه رساندن، به عمل آو

temper

temper bead technique

temper meter

temper tantrum

<hr> معنی : خوی، خونگرمی، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، فطرت <hr> معانی دیگر : خلق، منش، روحیه، خلق و خو، تلون مزاج، دمدمی بودن، زود تغییری، زودخشمی، انگیختگی، تند مزاجی، (در اصل) آمیختن به قاعده، ترکیب متناسب، تناسب اجزا، (فیزیولژی قرون وسطی) مزاج، طبع (چهار مزاج اصلی عبارت بودند از: دموی sanguine و بلغمی phlegmatic و سودایی choleric و صفراوی melancholic - رجوع شود به: humor)، (مهجور) آب و هوا، (مهجور) حرارت، گرما

معنی : خوی، خونگرمی، حالت، خیم، مزاج، سرشت، طبیعت، خو، فطرت معانی دیگر : خلق، منش، روحیه، خلق و خو، تلون مزاج، دمدمی بودن، زود تغییری، زودخشمی، انگیختگی، تند مزاجی، (در اصل) آمیختن به قاعده، ترکیب متناسب، تناسب اجزا، (فیزیولژی قرون وسطی) مزاج، طبع (چهار مزاج اصلی عبارت بودند از: دموی sanguine و بلغم

temperament

<hr> معنی : خون گرم، مزاجی، خویی <hr> معانی دیگر : وابسته به خلق و خو، منشی، سرشتی، خلقی

معنی : خون گرم، مزاجی، خویی معانی دیگر : وابسته به خلق و خو، منشی، سرشتی، خلقی

temperamental

temperamentally

temperaments

<hr> معنی : اعتدال، میانه روی <hr> معانی دیگر : تعادل، خویشتن داری، میانه روی در صرف مشروبات الکلی، طرفداری از منع نوشابه های الکلی، خودداری

معنی : اعتدال، میانه روی معانی دیگر : تعادل، خویشتن داری، میانه روی در صرف مشروبات الکلی، طرفداری از منع نوشابه های الکلی، خودداری

temperance

temperance hotel

temperance movement

<hr> معنی : ملایم، میانه رو، معتدل <hr> معانی دیگر : (آب و هوا) معتدل، دادوند، معتدله، خویشتن دار (self-restrained هم می گویند)

معنی : ملایم، میانه رو، معتدل معانی دیگر : (آب و هوا) معتدل، دادوند، معتدله، خویشتن دار (self-restrained هم می گویند)

temperate

temperate forest

temperate rain forest

temperate westerlies index

temperathur

temperator

temperatre

temperatur

<hr> معنی : دما، درجه حرارت، درجه گرما <hr> معانی دیگر : گرما، حرارت، تب

معنی : دما، درجه حرارت، درجه گرما معانی دیگر : گرما، حرارت، تب

temperature

temperature change

temperature coefficient of resistance

temperature extremes

temperature fell

temperature fight

temperature gauge

temperature peaks

temperature probe

temperature scale

temperature swing adsorption

temperatures

<hr> (پولاد) آبدیده، سخت، آمیخته، توام، تعدیل شده، معتدل، ملایم، متعادل، دارای خلق و خوی معین، - منش، - خو، منش، خو bad tempered بد خو، بد خلق

(پولاد) آبدیده، سخت، آمیخته، توام، تعدیل شده، معتدل، ملایم، متعادل، دارای خلق و خوی معین، - منش، - خو، منش، خو bad tempered بد خو، بد خلق

واژه های حرف "t" - پیشنهاد کاربران