<hr> مخفف:، مخفف: verse مخفف: version

مخفف:، مخفف: verse مخفف: version

veraciously

<hr> معنی : صحت، صداقت، راستی، راستگویی <hr> معانی دیگر : درستی، (حرف) راست، نادروغ

معنی : صحت، صداقت، راستی، راستگویی معانی دیگر : درستی، (حرف) راست، نادروغ

veracity

<hr> معنی : بالکن، ایوان، ستاوند، رواق، ایوان جلو و یا طرفین ساختمان <hr> معانی دیگر : verandah ستاوند، ایوان جلو و یاطرفین ساختمان <hr> veranda(h) ایوان

معنی : بالکن، ایوان، ستاوند، رواق، ایوان جلو و یا طرفین ساختمان معانی دیگر : verandah ستاوند، ایوان جلو و یاطرفین ساختمان veranda(h) ایوان

veranda

verarschen

veraticy

<hr> معنی : فعل، کلمه، لغت <hr> معانی دیگر : کارواژه، (دستور زبان)، مربوط به صدا

معنی : فعل، کلمه، لغت معانی دیگر : کارواژه، (دستور زبان)، مربوط به صدا

verb

verb phrases

verb raising

verb serialization

verb tables

verb transitive

<hr> معنی : مربوط به صدا، خطابی، زبانی، تحت اللفظی، لفظی، شفاهی، حضوری <hr> معانی دیگر : لغوی، واژه ای، واژی، واجی، کلامی، حرفی، لسانی، وابسته به واژه یا واژه شناسی، واژه گرای، لفاظ، گفتاری، قولی، وابسته به فعل، فعلی، کارواژی، کارواژه ای، (نادر) لغت به لغت، دقیق، طابق النعل بالنعل، کلمه به کلمه، (دستور زبان) فعل واره

معنی : مربوط به صدا، خطابی، زبانی، تحت اللفظی، لفظی، شفاهی، حضوری معانی دیگر : لغوی، واژه ای، واژی، واجی، کلامی، حرفی، لسانی، وابسته به واژه یا واژه شناسی، واژه گرای، لفاظ، گفتاری، قولی، وابسته به فعل، فعلی، کارواژی، کارواژه ای، (نادر) لغت به لغت، دقیق، طابق النعل بالنعل، کلمه به کلمه، (دستور زبان) 

verbal

verbal abuse

verbal agreement

verbal anchors

verbal assault

verbal behavior

verbal communication

verbal device

verbal diarrhoea

verbal expression

verbal instruction

verbal map scale

verbal persuasion

verbal skills

verbal stereotype

verbalise

verbalizable

<hr> معنی : پرگویی، فعل سازی، دراز گویی، بیان شفاهی <hr> معانی دیگر : پرگویی، دراز گویی، بیان شفاهی، فعل سازی

معنی : پرگویی، فعل سازی، دراز گویی، بیان شفاهی معانی دیگر : پرگویی، دراز گویی، بیان شفاهی، فعل سازی

verbalization

<hr> معنی : وراجی کردن، لفاظی کردن، تبدیل به فعل کردن، بصورت شفاهی بیان کردن <hr> معانی دیگر : (به صورت واژه) بیان کردن، درازگویی کردن، شهوت کلام داشتن

معنی : وراجی کردن، لفاظی کردن، تبدیل به فعل کردن، بصورت شفاهی بیان کردن معانی دیگر : (به صورت واژه) بیان کردن، درازگویی کردن، شهوت کلام داشتن

verbalize

verbally

<hr> معنی : تحت اللفظی، کلمه بکلمه، لفظ بلفظ <hr> معانی دیگر : کلمه به کلمه، لغت به لغت، طابق النعل بالنعل، واژه به واژه، دقیق

معنی : تحت اللفظی، کلمه بکلمه، لفظ بلفظ معانی دیگر : کلمه به کلمه، لغت به لغت، طابق النعل بالنعل، واژه به واژه، دقیق

verbatim

<hr> معنی : گل شاه پسند <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل شاه پسند (جنس verbena تیره ی verbenaceae راسته ی lamiales)

معنی : گل شاه پسند معانی دیگر : (گیاه شناسی) گل شاه پسند (جنس verbena تیره ی verbenaceae راسته ی lamiales)

verbena

<hr> رجوع شود به: verbalize، بشکل لفظ دراوردن، بشکل فعل دراوردن

رجوع شود به: verbalize، بشکل لفظ دراوردن، بشکل فعل دراوردن

verbify

<hr> معنی : پرگو، دراز، دراز نویس، درازگو <hr> معانی دیگر : دارای اطناب، طولانی، مطول، پرگویانه، درازگویانه، لفاظ، روده دراز

معنی : پرگو، دراز، دراز نویس، درازگو معانی دیگر : دارای اطناب، طولانی، مطول، پرگویانه، درازگویانه، لفاظ، روده دراز

verbose

<hr> معنی : گزاف گویی، پرگویی، دراز نویسی، اطناب گویی <hr> معانی دیگر : اطناب گویی، دراز نویسی، پرگویی، گزافگویی

معنی : گزاف گویی، پرگویی، دراز نویسی، اطناب گویی معانی دیگر : اطناب گویی، دراز نویسی، پرگویی، گزافگویی

verbosity

verbs

verbuse

verd

verdades

<hr> معنی : بی تجربه، پوشیده از سبزه، سبز رنگ <hr> معانی دیگر : نورسته، ناپخته، سبز، سبز و خرم، پوشیده از گیاه، سبز پوش

معنی : بی تجربه، پوشیده از سبزه، سبز رنگ معانی دیگر : نورسته، ناپخته، سبز، سبز و خرم، پوشیده از گیاه، سبز پوش

verdant

<hr> معنی : قضاوت، نظر، حکم، رای، فتوی، رای هیئت منصفه <hr> معانی دیگر : داوری، ویچار، فرداد، (حقوق) حکم دادگاه، حکم قاضی، حکم هیئت منصفه، رای دادگاه

معنی : قضاوت، نظر، حکم، رای، فتوی، رای هیئت منصفه معانی دیگر : داوری، ویچار، فرداد، (حقوق) حکم دادگاه، حکم قاضی، حکم هیئت منصفه، رای دادگاه

verdict

verdictive

vere thick

veremem

vererinarian

<hr> معنی : حدود، حاشیه، لبه، کنار، نزدیکی، نزدیک شدن، مشرف بودن بر <hr> معانی دیگر : کناره، مرز، فرآویز، پرک، آستانه، در مرز (یا آستانه و غیره ی) چیزی بودن، نزدیک بودن (به)، (انگلیس) مرز چمنی، حاشیه ی پوشیده از علف (جاده و غیره)، کنار جاده، (به ویژه گرد) دیواره، حصار، حد، محوطه، (ساعت) محور چرخ، (نشان اقتدار یا منصب) عصا، چوبدستی، درفش، (معمولا با: to یا toward) تمایل داشتن به، گرایش داشتن، درشرف (روی دادن) بودن، در حال تبدیل شدن بودن، مشرف

معنی : حدود، حاشیه، لبه، کنار، نزدیکی، نزدیک شدن، مشرف بودن بر معانی دیگر : کناره، مرز، فرآویز، پرک، آستانه، در مرز (یا آستانه و غیره ی) چیزی بودن، نزدیک بودن (به)، (انگلیس) مرز چمنی، حاشیه ی پوشیده از علف (جاده و غیره)، کنار جاده، (به ویژه گرد) دیواره، حصار، حد، محوطه، (ساعت) محور چرخ، (نشان اقتدار

واژه های حرف "v" - پیشنهاد کاربران