ابزارآلات

ابزارمند

ابزن

ابزه

ابزی

ابسال

ابسالان

ابست

<hr> برابر پارسی : ( آبستره ) آهیخته، جدابُن

برابر پارسی : ( آبستره ) آهیخته، جدابُن

ابستره

<hr> مترادف ابستن : ( آبستن ) آبسته، باردار، پابماه، حامله، دچار، دستخوش، پنهان، مخفی، نهان <hr> متضاد ابستن : ( آبستن ) سترون، عقیم

مترادف ابستن : ( آبستن ) آبسته، باردار، پابماه، حامله، دچار، دستخوش، پنهان، مخفی، نهان متضاد ابستن : ( آبستن ) سترون، عقیم

ابستن

ابستن کردن

ابسته

<hr> برابر پارسی : ( آبسه ) پیله

برابر پارسی : ( آبسه ) پیله

ابسه

ابسوار

ابسکون

ابشار

ابشت

ابشتن

ابشتگاه

<hr> مترادف ابشخور : ( آبشخور ) آبخور، آبشخورد، آبشخوار، سرچشمه، منهل، روزی، قسمت، نصیب، تقدیر، سرنوشت، مشرب، مقام، منزل، موطن

مترادف ابشخور : ( آبشخور ) آبخور، آبشخورد، آبشخوار، سرچشمه، منهل، روزی، قسمت، نصیب، تقدیر، سرنوشت، مشرب، مقام، منزل، موطن

ابشخور

ابشش

ابشن

ابشنگ

ابشی

<hr> مترادف ابصار : دید، دیدن، رویت، نظر، ادراک، فهم <hr> برابر پارسی : بینایی ها، چشمان، دیدن

مترادف ابصار : دید، دیدن، رویت، نظر، ادراک، فهم برابر پارسی : بینایی ها، چشمان، دیدن

ابصار

<hr> برابر پارسی : بیناتر

ابصر

<hr> مترادف ابطال : اقاله، الغا، باطل، باطل سازی، بطلان، رد، فسخ، لغو، نسخ، نقض، دروغ گفتن، هزل گویی <hr> برابر پارسی : بی هُده سازی، ناچیز کردن، هیچ سازی

مترادف ابطال : اقاله، الغا، باطل، باطل سازی، بطلان، رد، فسخ، لغو، نسخ، نقض، دروغ گفتن، هزل گویی برابر پارسی : بی هُده سازی، ناچیز کردن، هیچ سازی

ابطال

ابطح

ابعاد

ابعار

ابعاض

<hr> برابر پارسی : دورتر

ابعد

<hr> برابر پارسی : دشمنی، دشمنی ها

برابر پارسی : دشمنی، دشمنی ها

ابغاض

ابغوره

ابفت

ابقاء

ابقر

ابل

ابلاء

<hr> برابر پارسی : فرمان، دستور، پیام رسانی، رساندن، رسانیدن، فرگفت

برابر پارسی : فرمان، دستور، پیام رسانی، رساندن، رسانیدن، فرگفت

ابلاغ

<hr> برابر پارسی : بخش نامه

ابلاغیه

ابلغ

<hr> مترادف ابلق : دورنگ، دومایه، سفیدوسیاه، روزگار، زمانه، خلنگ <hr> برابر پارسی : دورنگ، ابلک، سیاه سفید

مترادف ابلق : دورنگ، دومایه، سفیدوسیاه، روزگار، زمانه، خلنگ برابر پارسی : دورنگ، ابلک، سیاه سفید

ابلق

ابلق چشم

<hr> مترادف ابله : ( آبله ) تاول، تبخال، تبخاله | احمق، بی شعور، بی عرضه، بی عقل، پخمه، خل، رعنا، ساده، سفیه، کالیوه، کانا، کم عقل، کم هوش، کودن، گاوریش، گول، نادان، هزاک <hr> برابر پارسی : نادان، نابخرد، پخمه، سبک سر، سبک سر، کودن، گول

مترادف ابله : ( آبله ) تاول، تبخال، تبخاله | احمق، بی شعور، بی عرضه، بی عقل، پخمه، خل، رعنا، ساده، سفیه، کالیوه، کانا، کم عقل، کم هوش، کودن، گاوریش، گول، نادان، هزاک برابر پارسی : نادان، نابخرد، پخمه، سبک سر، سبک سر، کودن، گول

ابله

ابله مرغان

<hr> مترادف ابله کوبی : ( آبله کوبی ) تلقیح، مایه کوبی، واکسیناسیون

مترادف ابله کوبی : ( آبله کوبی ) تلقیح، مایه کوبی، واکسیناسیون

واژه های حرف "ا" - فرهنگ معین