فرهنگ معین

خربزه

<hr> مترادف خربط : غاز، قاز، خرچال

مترادف خربط : غاز، قاز، خرچال

خربط

خربق

خربله

<hr> مترادف خربنده : چاروادار، خربان، الاغی، خرکچی، الاغدار، قاطرچی، مهترالاغ، مکاری

مترادف خربنده : چاروادار، خربان، الاغی، خرکچی، الاغدار، قاطرچی، مهترالاغ، مکاری

خربنده

<hr> مترادف خربندگی : الاغ داری، چارواداری، خربانی، قاطرچیگری

مترادف خربندگی : الاغ داری، چارواداری، خربانی، قاطرچیگری

خربندگی

خربیواز

خرت

خرتال

<hr> مترادف خرتوخر : آشفته، هرکی هرکی، بلبشو، هرج ومرج، بی نظم، شلوغ پلوغ، درهم برهم، مغشوش

مترادف خرتوخر : آشفته، هرکی هرکی، بلبشو، هرج ومرج، بی نظم، شلوغ پلوغ، درهم برهم، مغشوش

خرتوخر

<hr> مترادف خرج : امرار، صرف، مخارج، مصرف، نفقه، هزینه ، باج، خراج، باروت، مواد منفجره <hr> متضاد خرج : دخل، برج، درآمد <hr> برابر پارسی : هزینه

مترادف خرج : امرار، صرف، مخارج، مصرف، نفقه، هزینه ، باج، خراج، باروت، مواد منفجره متضاد خرج : دخل، برج، درآمد برابر پارسی : هزینه

خرج

<hr> مترادف خرجی : نفقه، هزینه، خرج کرد، انعام، بخشش، اطعام <hr> متضاد خرجی : خاصه

مترادف خرجی : نفقه، هزینه، خرج کرد، انعام، بخشش، اطعام متضاد خرجی : خاصه

خرجی

<hr> مترادف خرجین : باردان، حرج، توبره، جوال، خرخینه، کیسه <hr> برابر پارسی : توشه دان، نبان، باردان

مترادف خرجین : باردان، حرج، توبره، جوال، خرخینه، کیسه برابر پارسی : توشه دان، نبان، باردان

خرجین

<hr> مترادف خرحمالی : بیگاری، کاربی مزد، خرکاری، زحمت بیهوده ومفت، تلاش بی پاداش، زحمت بی اجر، کارپرمشقت

مترادف خرحمالی : بیگاری، کاربی مزد، خرکاری، زحمت بیهوده ومفت، تلاش بی پاداش، زحمت بی اجر، کارپرمشقت

خرحمالی

خرخاش

<hr> مترادف خرخر : خرناس، خروپف، خرناسه

مترادف خرخر : خرناس، خروپف، خرناسه

خرخر

<hr> مترادف خرخره : حلق، حلقوم، گلو

مترادف خرخره : حلق، حلقوم، گلو

خرخره

<hr> مترادف خرخشه : نزاع، دعوا، جر، جدال، کشمکش، اضطراب، تشویش، نگرانی

مترادف خرخشه : نزاع، دعوا، جر، جدال، کشمکش، اضطراب، تشویش، نگرانی

خرخشه

<hr> مترادف خرد : حقیر، صغیر، کوچک ، اندک، کم، ناجیز، شکسته، له ، ریز، ریزه | درک، آگاهی، ادراک، بینش، دانایی، حکمت، دانش، عقل، علم، فراست، لب، فهم، نقیبت، هوش <hr> متضاد خرد : کبیر، بالغ، بزرگ، سالم، نشکسته، حجیم، عظیم | جهالت، سفاهت

مترادف خرد : حقیر، صغیر، کوچک ، اندک، کم، ناجیز، شکسته، له ، ریز، ریزه | درک، آگاهی، ادراک، بینش، دانایی، حکمت، دانش، عقل، علم، فراست، لب، فهم، نقیبت، هوش متضاد خرد : کبیر، بالغ، بزرگ، سالم، نشکسته، حجیم، عظیم | جهالت، سفاهت

خرد

<hr> مترادف خرد کردن : ریزریز کردن، شکستن، له کردن، درهم شکستن، نابود کردن، تبدیل کردن

مترادف خرد کردن : ریزریز کردن، شکستن، له کردن، درهم شکستن، نابود کردن، تبدیل کردن

خرد کردن

خرداد

خردادگان

<hr> مترادف خردسال : اندک سال، بچه، بچه سال، صغیر، طفل، کم سال، کم سن، کوچک، کودک، نابالغ، نارسیده، نوباوه <hr> متضاد خردسال : کهنسال

مترادف خردسال : اندک سال، بچه، بچه سال، صغیر، طفل، کم سال، کم سن، کوچک، کودک، نابالغ، نارسیده، نوباوه متضاد خردسال : کهنسال

خردسال

<hr> مترادف خردل : سپندان، اسپندان، یک ذره، مقداری ناچیز

مترادف خردل : سپندان، اسپندان، یک ذره، مقداری ناچیز

خردل

خردما

<hr> مترادف خردمند : باخرد، باشعور، بخرد، حکیم، خردور، دانا، دانشمند، دانشور، زیرک، صائب نظر، عاقل، عالم، فاضل، فرزانه، فهمیده، فهیم، لبیب، متیقظ، هوشمند، هوشیار <hr> متضاد خردمند : بی عقل، کودن، گول، نابخرد

مترادف خردمند : باخرد، باشعور، بخرد، حکیم، خردور، دانا، دانشمند، دانشور، زیرک، صائب نظر، عاقل، عالم، فاضل، فرزانه، فهمیده، فهیم، لبیب، متیقظ، هوشمند، هوشیار متضاد خردمند : بی عقل، کودن، گول، نابخرد

خردمند

<hr> مترادف خرده : اعتراض، ایراد، عیب، نقص، تکه، قطعه، اندک، کم، دقیقه، نکته

مترادف خرده : اعتراض، ایراد، عیب، نقص، تکه، قطعه، اندک، کم، دقیقه، نکته

خرده

خرده باج

خرده بورژوا

<hr> مترادف خرده بینی : ایرادگیری، عیب جویی، خرده دانی، موشکافی، تیزبینی، خرده پژوهی، تیزفهمی، دقت، کنجکاوی، نقادی، کوته بینی، کوته نظری ، نکته سنجی، نکته بینی، نکته دانی <hr> متضاد خرده بینی : کلان نگر

مترادف خرده بینی : ایرادگیری، عیب جویی، خرده دانی، موشکافی، تیزبینی، خرده پژوهی، تیزفهمی، دقت، کنجکاوی، نقادی، کوته بینی، کوته نظری ، نکته سنجی، نکته بینی، نکته دانی متضاد خرده بینی : کلان نگر

خرده بینی

<hr> مترادف خرده حساب : دشمنی، کینه، عداوت

مترادف خرده حساب : دشمنی، کینه، عداوت

خرده حساب

<hr> مترادف خرده ریز : خرت وپرت، خنزرپنزر

مترادف خرده ریز : خرت وپرت، خنزرپنزر

خرده ریز

<hr> مترادف خرده فرمایش : دستورپیاپی، امر بی مورد، حکم ناروا

مترادف خرده فرمایش : دستورپیاپی، امر بی مورد، حکم ناروا

خرده فرمایش

خرده مردم

<hr> مترادف خرده گیر : ایرادگیر، عیب جو، منتقد، نکته گیر، نکته سنج، ایرادی

مترادف خرده گیر : ایرادگیر، عیب جو، منتقد، نکته گیر، نکته سنج، ایرادی

خرده گیر

خرز

خرزه

خرزهره

<hr> مترادف خرس : دب | لالی، گنگی، بی زبانی

مترادف خرس : دب | لالی، گنگی، بی زبانی

خرس

خرست

<hr> مترادف خرسند : بشاش، خشنود، خوش، شاد، راضی، شاکر، شادمان، محظوظ، مشعوف ، قانع <hr> متضاد خرسند : ناخرسند، ناخشنود

مترادف خرسند : بشاش، خشنود، خوش، شاد، راضی، شاکر، شادمان، محظوظ، مشعوف ، قانع متضاد خرسند : ناخرسند، ناخشنود

خرسند

خرسنگ

<hr> مترادف خرسک : بچه خرس، قالی درشت باف، قالی بدنقش، نوعی بازی کودکانه

مترادف خرسک : بچه خرس، قالی درشت باف، قالی بدنقش، نوعی بازی کودکانه

خرسک

خرش

خرشاد

خرطبع

<hr> مترادف خرطوم : بینی، بینی دراز، خرطوم فیل ، بینی فیل <hr> برابر پارسی : بینی فیل

مترادف خرطوم : بینی، بینی دراز، خرطوم فیل ، بینی فیل برابر پارسی : بینی فیل

خرطوم

<hr> مترادف خرف : پیر، کهنسال ، بی هوش، حواس پرت، خرفت، کم هوش ، خنگ، کودن، گول، کندذهن، ابله <hr> متضاد خرف : برنا، جوان، هوشمند، باهوش

مترادف خرف : پیر، کهنسال ، بی هوش، حواس پرت، خرفت، کم هوش ، خنگ، کودن، گول، کندذهن، ابله متضاد خرف : برنا، جوان، هوشمند، باهوش

واژه های حرف "خ" - فرهنگ معین