فرهنگ معین

زدگی

<hr> مترادف زر : ذهب، طلا، عسجد، پول، دینار، تمول، ثروت، پیر، سالمند، فرتوت، کهنسال، زرد، زردفام ، برنا، جوان <hr> متضاد زر : فضه، نقره

مترادف زر : ذهب، طلا، عسجد، پول، دینار، تمول، ثروت، پیر، سالمند، فرتوت، کهنسال، زرد، زردفام ، برنا، جوان متضاد زر : فضه، نقره

زر

زر ورق

زراب

زراج

زراد

<hr> مترادف زرادخانه : اسلحه خانه، قورخانه

مترادف زرادخانه : اسلحه خانه، قورخانه

زرادخانه

<hr> مترادف زراعت : حراثت، حرث، زرع، فلاحت، کاشت، کشاورزی، کشت، زراعت، مزرعه <hr> برابر پارسی : کشاورزی، برزگری

مترادف زراعت : حراثت، حرث، زرع، فلاحت، کاشت، کشاورزی، کشت، زراعت، مزرعه برابر پارسی : کشاورزی، برزگری

زراعت

زراغن

زرافشان

زرافشانی

<hr> برابر پارسی : شترگاو پلنگ

برابر پارسی : شترگاو پلنگ

زرافه

زراق

زراقه

<hr> مترادف زراندود : مذهب، مطلا

مترادف زراندود : مذهب، مطلا

زراندود

زراه

زرباف

<hr> مترادف زربفت : زرباف، زربافت، زردوز، زرکش، زری، زری دوز

مترادف زربفت : زرباف، زربافت، زردوز، زرکش، زری، زری دوز

زربفت

زرت

<hr> مترادف زرتشتی : بهدینی، زردشتی، زندیک، گبر، مجوس

مترادف زرتشتی : بهدینی، زردشتی، زندیک، گبر، مجوس

زرتشتی

زرتک

<hr> مترادف زرخرید : برده، بنده، عبد، غلام، کنیز

مترادف زرخرید : برده، بنده، عبد، غلام، کنیز

زرخرید

زرخیز

<hr> مترادف زرد : صفرا، پژمرده، پلاسیده، خشک

مترادف زرد : صفرا، پژمرده، پلاسیده، خشک

زرد

زرد ملیجه

زرد پاره

<hr> مترادف زرداب : صفرا، لو

مترادف زرداب : صفرا، لو

زرداب

زردالو

زردرویی

<hr> مترادف زردشتی : زردتشتی، زندخوان، گبر، مجوس

مترادف زردشتی : زردتشتی، زندخوان، گبر، مجوس

زردشتی

<hr> مترادف زردفام : اصفر، زردرنگ، زردگون، زرین فام، طلایی

مترادف زردفام : اصفر، زردرنگ، زردگون، زرین فام، طلایی

زردفام

زردنبو

زرده

زردپاره

زردپی

زردچوبه

<hr> مترادف زردک : گزر، هویج

مترادف زردک : گزر، هویج

زردک

زردگوش

زردی

زرروب

زرزر

زرزوری

زرشک

زرشک پلو

زرشکی

<hr> مترادف زرع : حراثت، حرث، زراعت، کاشت، کشاورزی، کشت <hr> برابر پارسی : کشت، کشتکاری، بذرافشانی، برزگری

مترادف زرع : حراثت، حرث، زراعت، کاشت، کشاورزی، کشت برابر پارسی : کشت، کشتکاری، بذرافشانی، برزگری

واژه های حرف "ز" - فرهنگ معین